تطرقلغتنامه دهخداتطرق . [ ت َ طَرْ رُ ] (ع مص ) راه کردن و راه یافتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || سیر کردن بسوی کسی و رسیدن بدو. || راه خواستن برای امری . (از اقرب الموارد). || عبور کردن از یکدیگر در راه ومزاحم شدن و اذیت کردن . || مسافرت نمودن .منشعب شدن و جدا شدن . (ناظم الاطباء). || شکس
تطریقلغتنامه دهخداتطریق . [ ت َ ] (ع مص ) وقت کفانیدن بیضه ٔ سنگ خوار رسیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رسیدن وقت کفانیدن بیضه ٔ سنگ خوار. (آنندراج ). نزدیک شدن خروج بیضه ٔ قَطاة. (از اقرب الموارد). هذا الفعل خاص لها و لایقال لغیرها. (منتهی الارب ). || بچه در شکم شتر و زن گرفتن . (ت
تطارقلغتنامه دهخداتطارق .[ ت َ رُ ] (ع مص ) در پی یکدیگر رفتن شتران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
تتارکلغتنامه دهخداتتارک . [ ت َ رُ ] (ع مص ) با یکدیگر دست بداشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): تتارک الامر بینهم ؛ ترکوه . (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
متطرقلغتنامه دهخدامتطرق . [ م ُ ت َ طَرْ رِ ] (ع ص ) ضرب خورده . || متفرق . || راه گیرنده باشد. (آنندراج ). راه یابنده و راه پیداکننده . (غیاث ). || آن که مقابلی می کند و دچار می شود و روبرو می گردد و تعرض می نماید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تطرق شود. || پیشوا وپیشرو و رهنما
مسالمتلغتنامه دهخدامسالمت . [ م ُ ل َ م َ] (ع مص ، اِمص ) مسالمة. مسالمه . با هم صلح کردن و آشتی کردن . (غیاث ). مصالحت . سازگاری . سازواری . رجوع به مسالمة و مسالمه شود.- به مسالمت ؛ به سلم . به آشتی . (یادداشت مرحوم دهخدا).|| در اصطلاح تصوف ، عبارت است از آنکه
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسین بن یحیی بن سعید ملقب به بدیعالزمان همدانی و مکنی به ابوالفضل . یاقوت در معجم الادباء(چ مارگلیوث ج 1 ص 94 ببعد) آرد: ابوشجاع شیرویه بن شهردار در تاریخ همدان آورده است که احمدبن
ذهبلغتنامه دهخداذهب . [ ذَ هََ ] (ع اِ) زر. طلا عقیان . ذَهبة. تبر. عسجد. سام . عین . نضر. ج ، اَذهاب ، ذُهوب . ذُهبان ، ذِهبان . یکی از اجساد کیمیاگران و ارباب صناعت کیمیا از آن بشمس کنایت کنند. (مفاتیح العلوم خوارزمی ) : من برون آیم به برهانها ز مذهبهای بدپا
متطرقلغتنامه دهخدامتطرق . [ م ُ ت َ طَرْ رِ ] (ع ص ) ضرب خورده . || متفرق . || راه گیرنده باشد. (آنندراج ). راه یابنده و راه پیداکننده . (غیاث ). || آن که مقابلی می کند و دچار می شود و روبرو می گردد و تعرض می نماید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تطرق شود. || پیشوا وپیشرو و رهنما
مستطرقلغتنامه دهخدامستطرق . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استطراق . آنکه از کاهن فال سنگک زدن خواهد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بعاریت خواهنده گشن را. (منتهی الارب ). رجوع به استطراق شود.