تطلیقلغتنامه دهخداتطلیق .[ ت َ ] (ع مص ) گشنی دادن خرمابن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || بازگردیدن روح مارگزیده در بدن او و سلامت یافتن و آرمیدن درد او. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || طلاق دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب
تطلقلغتنامه دهخداتطلق . [ ت َ طَل ْ ل ُ ] (ع مص ) بگذشتن . (تاج المصادر بیهقی ) . به سرعت گذشتن آهو و روی نگردانیدن آهو. || شاشیدن اسب پس از رفتار. || گشاده رویی کردن در روی کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). خلاف تقبض . (از اقرب الموارد).
مطلقلغتنامه دهخدامطلق . [ م ُ طَل ْ ل َ ] (ع ص ) خرمابن گشنی یافته . (از اقرب الموارد). و رجوع به تطلیق شود. || طلاق داده شده . رهاشده . مورد توجه واقع نگردیده : آن عالم دین که از حکیمان عالم جز از اونشد مطلق .ناصرخسرو.
مطلقلغتنامه دهخدامطلق . [ م ُ طَل ْ ل ِ ] (ع ص ) آن که اراده ٔ سبقت دارد در اسب تاختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || طلاق دهنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تطلیق شود. || عطاکننده و بخشنده . (ناظم الاطباء).
طلاق دادنلغتنامه دهخداطلاق دادن . [ طَ دَ ](مص مرکب ) رها کردن زن . تسریح . (منتهی الارب ). تطلیق . (تاج المصادر). اِملاک . یقال : اُمْلِکَت امرَها (مجهولاً)؛ یعنی طلاق داده شد. (منتهی الارب ) : هرکه مراو را طلاق داد بجویدش دوست ندارد هگرز شوی حلاله . <p class="
اطلاقلغتنامه دهخدااطلاق . [ اِ ] (ع مص ) اطلاق عدو؛ زهر خورانیدن دشمن را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). نوشاندن زهر دشمن را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || اطلاق بنخلة؛ گشنی دادن خرمابن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گشن دادن خرمابن را. (ناظم الاطباء). تلقیح کردن نخل . (از