تعاطیلغتنامه دهخداتعاطی . [ ت َ ] (ع مص ) بدست گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گرفتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). تناول . (اقرب الموارد). || بناحق گرفتن چیزی را. || همدیگر نبرد کردن در گرفتن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بر سر ان
تعاطیفرهنگ فارسی عمید۱. با یکدیگر در امری خوض و مشورت کردن.۲. به کاری پرداختن.۳. چیزی به هم دادن؛ دادوستد کردن.
تعاطیفرهنگ مترادف و متضاد۱. تبادل، ردوبدل، مبادله ۲. خوض کردن، شور کردن، مشورت کردن ۳. دادوستد ۴. عطا ۵. فراگیری
تعتیلغتنامه دهخداتعتی . [ ت َ ع َت ْ تی ] (ع مص )نافرمانی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بزرگ کردن و درگذشتن از حد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). استکبار و درگذشتن از حد. (از اقرب الموارد).
تعطیلغتنامه دهخداتعطی . [ ت َ ع َطْ طی ] (ع مص ) عطا خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مرتکب کاری گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مرتکب کاری شدن و فرورفتن در آن . (از اقرب الموارد). || آغاز نمودن کار زشت و ذلت را. (
باده پیمائیلغتنامه دهخداباده پیمائی . [ دَ / دِ پ َ / پ ِ ] (حامص مرکب ) قدح پیمائی . تعاطی اقداح . باده گساری . می گساری .
تفلسفلغتنامه دهخداتفلسف . [ ت َ ف َ س ُ ] (ع مص ) بمعنی حکمت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تعاطی فلسفه کردن و حکمت داشتن و مهارت در چیزی . (از اقرب الموارد).
تعالجلغتنامه دهخداتعالج . [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) عمل کردن و مشغول شدن به چیزی . (ناظم الاطباء). || یکدیگر را علاج کردن . تعاطی علاج . (از اقرب الموارد). || با هم کوشش کردن . (ناظم الاطباء). || تعالج دو مرد؛ تزاول و تقاتل آنها. (از اقرب الموارد).
کار نیکولغتنامه دهخداکار نیکو. [ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عرف . (ترجمان القرآن ). کار نیکو و گزیده کردن ، تعاطی . (منتهی الارب ). کار نیکو کردن ، صنعت .- امثال :کار نیکو کردن از پر کردن است . (از آنندراج ).
متعاطیلغتنامه دهخدامتعاطی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) (از «ع طو») بدست گیرنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کسی که می گیرد چیزی را برای خوردن و یا آشامیدن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برای یکدیگر هدیه فرستنده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تعاطی شود.