تعامیلغتنامه دهخداتعامی . [ ت َ ] (ع مص ) خویشتن را کور ساختن . (زوزنی ). کوری نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خود را کور نمودن . (آنندراج ). کوری را بخود بستن . (ناظم الاطباء).
تحامیلغتنامه دهخداتحامی . [ ت َ ] (ع مص ) نگاهداری مردم خویشتن را از کسی و پرهیز کردن از وی . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). تحامی مردم کسی را؛ نگاه داشتن خود را از وی و اجتناب کردن و دوری جستن ازاو. (از قطر المحیط): تحاماه الناس ُ تحامیاً؛ نگاه داشتند خویش را از وی و پرهیز
تهامیلغتنامه دهخداتهامی . [ ت َ / ت ِ ] (ص نسبی ) منسوب است به تهامة. یقال : رجل تهامی و تهام و قوم تهامون ... . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). منسوب به تهامة. (از المنجد) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): رسول ابطحی و تهامی . رسول قرشی ، مکی ، مدنی ، ابطحی ، تهام
ابوالحسن تهامیلغتنامه دهخداابوالحسن تهامی . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ن ِ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) علی بن محمد تهامی . شاعر مشهور عرب . او به سال 416 هَ . ق . به مصر کشته شد.
تغاطشلغتنامه دهخداتغاطش . [ ت َ طُ ] (ع مص ) غفلت ورزیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خویشتن را کور ساختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تعامی . (اقرب الموارد). و رجوع به تعامی شود.
متعامیلغتنامه دهخدامتعامی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) کوری نماینده . (آنندراج ). کسی که خود را کور می نمایاند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعامی شود.
کوری نمودنلغتنامه دهخداکوری نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تغطش . تغاطش . تعامی . (منتهی الارب ). خود را به نابینایی زدن . برخلاف حقیقت اظهار کوری کردن .
مخازیلغتنامه دهخدامخازی . [ م َ ] (ع اِ) رسوائیها و بی آبروئی ها و خواریها. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ) : پادشاه که از مقابح افعال کارداران و مخازی احوال ایشان رفاده ٔ تعامی بر دیده ٔ بصیرت خویش بندد... (مرزبان نامه ص 29).
غطرشةلغتنامه دهخداغطرشة. [ غ َ رَ ش َ ] (ع مص ) غطرشه ٔ لیل ؛ تاریک ساختن شب چشم کسی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) . غطرش اللیل بصره : اظلم علیه ، فغطرش بصره ، لازم متعد. (اقرب الموارد). || تاریک شدن چشم کسی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || به معنی تغطرش ؛ یعنی کوری نمودن از چیزی . تع
متعامیلغتنامه دهخدامتعامی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) کوری نماینده . (آنندراج ). کسی که خود را کور می نمایاند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعامی شود.