تحقدلغتنامه دهخداتحقد. [ ت َ ح َق ْ ق ُ ] (ع مص ) کینه گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تهکیدلغتنامه دهخداتهکید. [ ت َ ] (ع مص ) سخت گرفتن غریم را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تعقدلغتنامه دهخداتعقد. [ ت َ ع َق ْ ق ُ ] (ع مص ) بسته شدن . (زوزنی ). دفزک گردیدن دوشاب و ستبر شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). غلیظ شدن دوشاب . (از اقرب الموارد). || مانند عقده ٔ بنا گشتن قوس قزح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || برآمدن نورد زیرین چاه و درآمدن زبرینش در پهن
تعقیدفرهنگ فارسی عمید۱ سخن را پیچیده و درهم کردن.۲. (ادبی) پیچیدگی شعر یا نثر بهسبب کلمات و کنایات دور از ذهن.۳. [قدیمی] گره زدن.⟨ تعقید لفظی: (ادبی) پیچیدگی شعر یا نثر بهسبب الفاظ دشوار و درهم بودن کلمات و ضمایر، مانندِ این شعر: آهوی آتشیندم چون از بره برآید / کافور خشک گردد با مشک تر برابر (
تعقیدفرهنگ فارسی عمید۱ سخن را پیچیده و درهم کردن.۲. (ادبی) پیچیدگی شعر یا نثر بهسبب کلمات و کنایات دور از ذهن.۳. [قدیمی] گره زدن.⟨ تعقید لفظی: (ادبی) پیچیدگی شعر یا نثر بهسبب الفاظ دشوار و درهم بودن کلمات و ضمایر، مانندِ این شعر: آهوی آتشیندم چون از بره برآید / کافور خشک گردد با مشک تر برابر (
تعقیدلغتنامه دهخداتعقید. [ ت َ ] (ع مص ) بسته شدن . (دهار). ستبر گردانیدن دارو و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). جوشانیدن و سطبر کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جوشانیدن چیزی تا غلیظ شود.(آنندراج ). جوشانیدن عسل و رب و جز آن تا غلیظ گردد. (از اقرب الموارد). || مستحکم کردن پیمان و جز آن