تعینلغتنامه دهخداتعین . [ ت َ ع َی ْ ی ُ ] (ع مص ) ناشناسا نمودن خود را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || درنگ کردن جهت رسیدن بچیزی . || بیقین دیدن کسی را. || نزدیک آمدن جهت اعانت . || چشم دار گردیدن چرم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مخصوص شدن چیزی . (منتهی الارب ) (ن
تعینفرهنگ فارسی عمید۱. (فلسفه) به چشم دیدن چیزی و به یقین پیوستن.۲. لازم و محقق شدن امری یا چیزی.۳. بزرگی و دارایی پیدا کردن؛ جاه، مقام، و بزرگی داشتن.
تعینفرهنگ مترادف و متضاد۱. تشخص، تمکن ۲. بزرگی ۳. امتیاز ۴. نگرش ۵. بهچشم دیدن ۶. تشخص یافتن، تمکن یافتن
بالگروهheli team, helicopter teamواژههای مصوب فرهنگستانگروهی متشکل از نیروهای مجهز به تجهیزات رزمی که با استفاده از بالگرد ترابری میشوند
گروه رویارویی با پیشامدهای رایانهایcomputer incident response team, cyber incident response teamواژههای مصوب فرهنگستانگروهی متشکل از تحلیلگران امنیت رایانه که بهمنظور مهار و ریشهکنی و بازیابی آسیبهای ناشی از پیشامدهای امنیت رایانه گردهم آمده باشند اختـ . گروه روپر CIRT متـ . گروه رویارویی با پیشامدهای امنیت رایانهای computer security incident response team, CSIRT مرکز رویارویی با پیشامدهای رایانهای
دویستمتر تیمیteam sprintواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه/ پیست که در آن تیمهای سهنفره، دوبهدو، سه دور مسیر راهه/پیست را طی میکنند؛ برنده تیمی است که در مدت زمان کمتری کار را خاتمه میدهد
تعقیبی تیمیteam pursuitواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه/ پیست با قواعد مسابقة تعقیبی که در آن دو تیم سه یا چهار نفره با هم رقابت میکنند
گروه بازبینی باندchecker teamواژههای مصوب فرهنگستانگروه مسئول نگهداری علائم باند یا خزشراه یا پیشگاه
تعیناتلغتنامه دهخداتعینات . [ ت َ ع َی ْ ی ُ ] (اِ) چیزهای مخصوص و حصه ها و بهره ها. || حق خدمت و حق زحمت و خدمت و منصب . (ناظم الاطباء).
تعین اوللغتنامه دهخداتعین اول . [ ت َ ع َی ْ ی ُ ن ِ اَوْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اصطلاح صوفیه و عبارت است ازمرتبه ٔ وحدت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (از فرهنگ مصطلحات عرفا). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
تعین ثانیلغتنامه دهخداتعین ثانی . [ ت َ ع َی ْ ی ُ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نزد صوفیان عبارت از مرتبه ٔوحدانیت است . (از فرهنگ مصطلحات عرفا) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
رمزگذاری تعینیdeterministic encryptionواژههای مصوب فرهنگستانطرح یا خوارزمی/ الگوریتم رمزیای که در آن به ازای یک متن ساده و کلید مشخص فقط یک متن رمز تولید یا ایجاد میشود
بروبیالغتنامه دهخدابروبیا. [ ب ُ رَ / رُو ] (اِمص مرکب ) رفت و آمد.دم و دستگاه . تجمل و تعین . (فرهنگ لغات عامیانه ).- بروبیا داشتن ؛ دستگاه و جلال و تعین داشتن . بروبرو داشتن . بسبب تعین و تمول در خانه باز، و آمد و شد بسیار داشتن .
تمیزفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه ، تَعیّن، قوۀ تمیز قیاس، مقایسه فرقان تعینپذیری، خاصبودن، ویژگی تعین، نوانس تبعیض، نژادپرستی، آپارتاید، اجحاف، بیداد، بیعدالتی، تعصب مُعرّف، شناساگر، تعیینکننده، تشخیصدهنده، تمیزدهنده
هویشلغتنامه دهخداهویش . [ ی َ ] (اِ) هویت که تعین و تشخص بوده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به هویت شود.
تعیناتلغتنامه دهخداتعینات . [ ت َ ع َی ْ ی ُ ] (اِ) چیزهای مخصوص و حصه ها و بهره ها. || حق خدمت و حق زحمت و خدمت و منصب . (ناظم الاطباء).
تعین اوللغتنامه دهخداتعین اول . [ ت َ ع َی ْ ی ُ ن ِ اَوْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اصطلاح صوفیه و عبارت است ازمرتبه ٔ وحدت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (از فرهنگ مصطلحات عرفا). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
تعین ثانیلغتنامه دهخداتعین ثانی . [ ت َ ع َی ْ ی ُ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نزد صوفیان عبارت از مرتبه ٔوحدانیت است . (از فرهنگ مصطلحات عرفا) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
متعینلغتنامه دهخدامتعین . [ م ُ ت َ ع َی ْ ی ِ ] (ع ص )لازم شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : به کبرسن و استکمال آلت پادشاهی و استعداد سمت سروری ممتاز بود و از روی ورائت و استحقاق متعین . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1
مستعینلغتنامه دهخدامستعین . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعانة. اعانت خواهنده و مددجوینده . (غیاث ) (اقرب الموارد). یاری خواهنده . مددخواهنده . کمک خواهنده . یاری طلب . یاری جو. یاری خواه : چه گوئی بود مستعین مستعان گرنباشد چنین مستعین مستعان را. <p clas
اکتعینلغتنامه دهخدااکتعین . [ اَ ت َ ] (ع ص ، اِ) اکتعون : رأیتهم اجمعین اکتعین ، از اتباع است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ اکتع در حالت نصبی و جری . رجوع به اکتع و اکتعون و ابتعون شود.
متعینفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه از طبقۀ اجتماعی بالایی برخوردار باشد؛ از طبقۀ اعیان.۲. (صفت) [قدیمی] سرآمد؛ برجسته.۳. [قدیمی] مقرر؛ محقق.