تغنیلغتنامه دهخداتغنی . [ ت َ غ َن ْ نی ] (ع مص ) سراییدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (مجمل اللغة). سراییدن و سرود گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سراییدن و خوانندگی کردن به آواز. (ازاقرب الموارد). || با زن عشقبازی کردن . || ستودن یا نکوهیدن کسی را. (منتهی الارب )
تغنیفرهنگ فارسی عمید۱. سرود گفتن؛ سرود خواندن؛ شعر را به آواز خواندن.۲. آوازهخوانی.۳. توانگر شدن؛ بینیاز شدن.
تغنیفرهنگ فارسی معین( ~.) [ ع . ] 1 - (مص ل .) توانگر شدن ، بی نیاز شدن . 2 - (اِمص .) توانگری ، بی نیازی .
تغنیفرهنگ مترادف و متضاد۱. آوازخوانی، خنیاگری، رامشگری، سرودخوانی ۲. بینیازی، توانگری، غنا ۳. سراییدن، سرود خواندن ≠ نوحهسرایی کردن ۴. بینیاز شدن، توانگر شدن، غنی شدن
لَن تُغْنِيَفرهنگ واژگان قرآنهرگزدردی دوا نمی کند - هرگزسودی نمی بخشد - هرگزنیازی را برطرف نمی سازد (فايده اي ندارد)
تغانیلغتنامه دهخداتغانی . [ ت َ ] (ع مص ) از یکدیگر بی نیازی نمودن . (زوزنی ). از همدی-گر بی نیاز گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بی نیاز شدن بعض قوم از بعض دیگر. (از اقرب الموارد). || غنی شدن کسی . (از اقرب الموارد).
طغیانیلغتنامه دهخداطغیانی . [ طُغ ْ ] (حامص ) به زیادت یا در آخر لفظ طغیان ظاهراً درست نباشد چرا که طغیان خود مصدر است حاجت به یاء مصدری ندارد مگر آنکه گوئیم معمول فارسیان است که در آخر بعض مصادر یاء مصدری زاید کنند چنانچه فضول و فضولی و خلاص و خلاصی و سلامت و سلامتی . (غیاث اللغات ) (آنندراج )
تغنیتلغتنامه دهخداتغنیت . [ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چالدران در بخش سیه چشمه ٔ شهرستان ماکو که 210 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
تغنیملغتنامه دهخداتغنیم . [ ت َ ] (ع مص ) غنیمت دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مجمل اللغة). غنیمت دادن کسی را.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عطیه دادن یا زائد بر سهم بکسی چیزی دادن . (از اقرب الموارد).
تغنینلغتنامه دهخداتغنین . [ت َ ] (ع مص ) اَغَن گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اغن شود. || افزون شدن درخت . (از اقرب الموارد).
تغنیةلغتنامه دهخداتغنیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) کسی را سرود آموختن . (تاج المصادر بیهقی ). || سرود گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بی نیاز گردانیدن خداوند کسی را. (از اقرب الموارد). || عشق بازی نمودن با زن . || ستودن یا نکوهیدن کسی را. || بانگ کردن کبوتر. (من
بسراییدنلغتنامه دهخدابسراییدن . [ ب ِ س َ دَ ] (مص ) تَغَنّی . (زوزنی ). سرودن . رجوع به سراییدن و سرودن شود.
خوانندگی کردنلغتنامه دهخداخوانندگی کردن . [ خوا / خا ن َن ْ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تغنی کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
آوازه خوانیلغتنامه دهخداآوازه خوانی . [ زَ / زِ خوا / خا ] (حامص مرکب ) عمل وشغل آوازه خوان . تغنی . خوانندگی . قوّالی . خنیاگری .
تغنیتلغتنامه دهخداتغنیت . [ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چالدران در بخش سیه چشمه ٔ شهرستان ماکو که 210 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
تغنیملغتنامه دهخداتغنیم . [ ت َ ] (ع مص ) غنیمت دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مجمل اللغة). غنیمت دادن کسی را.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عطیه دادن یا زائد بر سهم بکسی چیزی دادن . (از اقرب الموارد).
تغنینلغتنامه دهخداتغنین . [ت َ ] (ع مص ) اَغَن گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اغن شود. || افزون شدن درخت . (از اقرب الموارد).
تغنیةلغتنامه دهخداتغنیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) کسی را سرود آموختن . (تاج المصادر بیهقی ). || سرود گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بی نیاز گردانیدن خداوند کسی را. (از اقرب الموارد). || عشق بازی نمودن با زن . || ستودن یا نکوهیدن کسی را. || بانگ کردن کبوتر. (من
متغنیلغتنامه دهخدامتغنی . [ م ُ ت َ غ َن ْ نی ] (ع ص ) سرود گوینده و سراینده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بی نیاز. (ناظم الاطباء). بی نیاز گردنده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ستاینده و نکوهنده و سرزنش کننده (اضداد). (ناظم الاطباء) (از
مستغنیلغتنامه دهخدامستغنی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استغناء. بی نیاز. (دهار). بی نیازشونده . (منتهی الارب ). ضد مفتقر. (از اقرب الموارد) : ایزد... مرا از تمویهی و تلبیسی کردن مستغنی کرده است . (تاریخ بیهقی ).ای در شاهی ز نعت مستغنی وی از شاهان به جاه مستث
استغنیلغتنامه دهخدااستغنی . [ اِ ت ِ ] (از ع ، مص ) مماله ٔ استغناء : گل زرد و گل دورو گل سرخ و گل نسرین ز درد و داغ دادستند ما را خط استغنی .منوچهری .