تفاصحلغتنامه دهخداتفاصح . [ ت َ ص ُ ] (ع مص ) شیوازبانی نمودن که نباشد. (زوزنی ). تفصح . (منتهی الارب ). به تکلف فصاحت نمودن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || به زبان عرب سخن گفتن مرد عجمی . || زبان آور شدن مرد عربی . (ناظم الاطباء). به همه ٔ معانی رجوع به تفصح شود.
تفاسحلغتنامه دهخداتفاسح . [ ت َ س ُ ] (ع مص ) در مجلس فراخ وانشستن . (زوزنی ). فراخ نشستن در مجلس ، یقال : تفاسحوا فی المجلس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تفسح . (اقرب الموارد). و رجوع به تفسح شود.
طفاسةلغتنامه دهخداطفاسة. [ طَ س َ ] (ع مص ) طفس . چرکن و ریمناک شدن جامه . (منتهی الارب ). شوخگن شدن . (تاج المصادر).
تیفاشیلغتنامه دهخداتیفاشی . (اِخ ) احمدبن یوسف القاهری التیفاشی . ملقب به شهاب الدین . او راست : ازهارالافکار فی جوهرالاحجار. وفات 651 هَ . ق . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به الاعلام زرکلی ج 1ص 87
تیفاشیلغتنامه دهخداتیفاشی . (اِخ ) طبیب یا گیاه شناسی که ابن البیطار در مفردات از او روایت دارد. و او را کتابی بوده است بنام فصل الخطاب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
تفاسیلغتنامه دهخداتفاسی . [ ت َ ] (ع مص ) کون برآوردن خبزدوک تا گند کند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
متفاصحلغتنامه دهخدامتفاصح . [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) فصیح با حشمت . (ناظم الاطباء). به تکلف فصاحت نماینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفاصح شود.
تفصحلغتنامه دهخداتفصح . [ ت َ ف َص ْ ص ُ ] (ع مص ) شیوازبانی نمودن . (تاج المصادر بیهقی ). زبان آور شدن مرد عربی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || به زبان عرب سخن گفتن اعجمی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || به تکلف فصاحت نمودن . (منتهی الارب ) (آنن
متفاصحلغتنامه دهخدامتفاصح . [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) فصیح با حشمت . (ناظم الاطباء). به تکلف فصاحت نماینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفاصح شود.