تفاللغتنامه دهخداتفال . [ ت ُ ](ع اِ) تُفل . (اقرب الموارد). خدو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بصاق . (اقرب الموارد). || کفک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تفأللغتنامه دهخداتفأل . [ ت َ ف َءْ ءُ ] (ع مص ) اختر نیک گرفتن . (زوزنی ). فال گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فال نیک زدن ، خلاف تطیر. (از اقرب الموارد). فال و شگون و فال نیک . (ناظم الاطباء): تفألوا بالخیر تجدوه ؛ فال نیکو زنید تا نیکیتان پیش آید. (از امثال و حکم دهخدا ج <span cla
ثفاللغتنامه دهخداثفال . [ ث َ ] (ع اِ) سنگ زیرین آسیا. || ابریق . || سفره ای که زیر دستاس باز افکنند. آسیاروب . ج ، أثفلة.
ثفاللغتنامه دهخداثفال . [ ث َ ] (ع ص ، اِ) اشتر دیررو و کاهل . گران رو از شتران و جز آن . || ابریق . ج ، ثُفل .
تفأللغتنامه دهخداتفأل . [ ت َ ف َءْ ءُ ] (ع مص ) اختر نیک گرفتن . (زوزنی ). فال گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فال نیک زدن ، خلاف تطیر. (از اقرب الموارد). فال و شگون و فال نیک . (ناظم الاطباء): تفألوا بالخیر تجدوه ؛ فال نیکو زنید تا نیکیتان پیش آید. (از امثال و حکم دهخدا ج <span cla
تفألاًلغتنامه دهخداتفألاً. [ ت َ ف َءْ ءُ لَن ْ ] (ع ق ) بطور شگون و بطور فال نیک . (ناظم الاطباء).
تفالجلغتنامه دهخداتفالج . [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) خود را بمفلوجی زدن . مفلوجی به خود بستن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بهانه ٔ فالج بودن نمودن و اظهار فالج بودن کردن . (ناظم الاطباء).
تفالهلغتنامه دهخداتفاله . [ ت ُ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) از تف ، آب دهان و آله ، ادات نسبت . لفاظه . ثفل . کنجاره ٔ هر چیزی . بقیه ٔ میوه و امثال آن که آب آن را به کوفتن یا فشردن یا مکیدن و خاییدن گرفته باشند.جزء بیکاره و بیفایده از هر چیزی . (ناظم الاطباء).
تفالیلغتنامه دهخداتفالی . [ ت َ ] (ع مص ) شپش جستن خواستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
تفالجلغتنامه دهخداتفالج . [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) خود را بمفلوجی زدن . مفلوجی به خود بستن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بهانه ٔ فالج بودن نمودن و اظهار فالج بودن کردن . (ناظم الاطباء).
تفالهلغتنامه دهخداتفاله . [ ت ُ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) از تف ، آب دهان و آله ، ادات نسبت . لفاظه . ثفل . کنجاره ٔ هر چیزی . بقیه ٔ میوه و امثال آن که آب آن را به کوفتن یا فشردن یا مکیدن و خاییدن گرفته باشند.جزء بیکاره و بیفایده از هر چیزی . (ناظم الاطباء).
تفالیلغتنامه دهخداتفالی . [ ت َ ] (ع مص ) شپش جستن خواستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
تفاله 1bagasseواژههای مصوب فرهنگستانبقایای ساقۀ نیشکر یا چغندر قند یا سورگوم (sorghum) پس از خرد شدن و استخراج قند آن
احتفاللغتنامه دهخدااحتفال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) آراسته شدن . زینت گرفتن . (منتهی الارب ). || احتفال ماء؛ گرد آمدن آب . || احتفال وادی به سیل ؛ بسیار پر شدن آن . || احتفال قوم ؛ گرد آمدن آنان . (منتهی الارب ). انجمن شدن . حفل . (زوزنی ). گرد آمدن مردمی بسیار در مجلسی . بزم کردن . || احتفال فرس ؛
اقتفاللغتنامه دهخدااقتفال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) به کلیدانه بسته شدن در. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
اکتفاللغتنامه دهخدااکتفال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) کِفل ساختن شتر را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). کفل (یعنی گلیم و جز آن که بر کوهان شتر پیچند برای نشستن ) ساختن شتر را و سوار شدن بر آن . (از اقرب الموارد). || کار را در گردن کسی انداختن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از آنندراج )
انتفاللغتنامه دهخداانتفال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) جُستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). طلب کردن . (از اقرب الموارد). || بیزار شدن از چیزی و دور گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تبری جستن از چیزی و دور شدن از آن . (از اقرب الموارد). از چیزی بیزاری کردن . (تاج المصادر