تفتانلغتنامه دهخداتفتان . [ ت َ ] (اِخ ) نام کوهی آتشفشانی به مکران که هم امروز دائماً ابخره و گاهی مواد سوزان از آن خارج میشود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تفتانلغتنامه دهخداتفتان . [ ت َ ] (ص ، اِ) آنچه ازآفتاب یا آتش گرم شده باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). هر چیز گرم شده از آفتاب یا آتش . (ناظم الاطباء). || و قسمی از نان که آنرا به هندی پراتها گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
تفتانفرهنگ فارسی معین(تَ) 1 - (ص .) هر چیز گرم شده از آفتاب یا آتش . 2 - (اِ.) قسمی از نان ؛ تافتون .
طفطانلغتنامه دهخداطفطان . [ طَ ] (ع اِ) به عربی اطراف شجر است . (فهرست مخزن الادویه ). ظاهراً مصحف طفطاف است .
تافتانلغتنامه دهخداتافتان . (اِ) از م-اده ٔ تافت-ن . (فرهن-گ نظ-ام ). || ن-ان کلفتی که به دیوار تنور زده بپزند مقابل نان سنگک که بر روی ریگ گرم روی زمین کوره پخته میشود. (فرهنگ نظام ). تافتون . تفتون بلهجه ٔ خراسان .
تفتانیدنلغتنامه دهخداتفتانیدن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) حرارت دادن . گرم کردن . سوزاندن : و فرموده بود [مقنع] تا سه روز باز تنور تفتانیده بودند به نزدیک آن تنور رفت و جامه بیرون کرد و خویشتن را در تنور انداخت . (تاریخ بخارا ص 88). و او را بد
ونانهفرهنگ فارسی عمیدنان گرده؛ نان تفتان؛ نان کلفت: ◻︎ بر خوان وی اندر میان خانه / هم نان تنک بود و هم ونانه (دقیقی: ۱۰۸).
مغتذرلغتنامه دهخدامغتذر. [ م ُ ت َ ذِ] (ع ص ) غذیره سازنده و غذیره آرد که بر آن شیر ریخته بر سنگ ریزه ٔ تفتان گرم سازند. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ترتیب دهنده ٔ غذیره و نوعی از غذا که از آرد و شیر می سازند. (ناظم الاطباء).
بریچواژهنامه آزادواژۀ مرکب از بر به معنای پاک و مبرا و پسوند «یچ». || اسم یکی از اقوام بزرگ در افغانستان و پاکستان؛ این قوم در ایران به بریچی معروف اند و در سیستان و بلوچستان و خراسان ساکن اند. تعدادشان درایران به ده هزار خانوار می رسد (سال 1395). در پاکستان، در بخش چاغی و کوتا و خاران دالبند و تفتان، و در افغانستان
گوشهلغتنامه دهخداگوشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای کوچک نه گانه ٔ بخش خاش شهرستان زاهدان . این دهستان در شمال خاش واقع شده حدود آن به شرح زیر است : از طرف شمال و خاور به بخش میرجاوه ، از طرف جنوب به دهستان کاراوندر و از طرف باختر به بخش بزمان . این
ریگیلغتنامه دهخداریگی . (اِخ ) تیره ای ازطایفه ٔ جانکی سردسیر هفت لنگ . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 75). از طوایف ناحیه ٔ سرحدی بلوچستان و مرکب از 5600 خانوار است که در جنوب غربی دزداب الی جنوب کوه تفتان و شوراب مسکن دارند. از چن
تفتانیدنلغتنامه دهخداتفتانیدن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) حرارت دادن . گرم کردن . سوزاندن : و فرموده بود [مقنع] تا سه روز باز تنور تفتانیده بودند به نزدیک آن تنور رفت و جامه بیرون کرد و خویشتن را در تنور انداخت . (تاریخ بخارا ص 88). و او را بد