تفرقهلغتنامه دهخداتفرقه . [ ت َ رِ ق َ / ق ِ ] (از ع ، اِمص ) تفرقة. تفرقت . جدایی . پراکندگی . پریشانی و اختلاف : با این همه مقادیر آسمانی و حوادث روزگار آنرا در معرض تفرقه آرد. (کلیله و دمنه ).ز صف تفرقه برخیز و بر صف صفا بگذر
تفرقهفرهنگ مترادف و متضاد۱. پراکندگی، پریشانی، تشتت، جدایی، نفاق ≠ جمعیت ۲. پراکندن، جدا کردن، جدایی انداختن، پراکنده ساختن
تفرقعلغتنامه دهخداتفرقع. [ ت َ ف َ ق ُ ] (ع مص ) تَرَک از انگشتان بیامدن . (زوزنی ). بانگ آمدن از انگشتان بخمانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || انقباض . (اقرب الموارد).
تفرقةلغتنامه دهخداتفرقة. [ ت َ رِ ق َ ] (ع مص ) پراکنده کردن . (دهار) پراکنده شدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پراکنده و جدا جدا کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جدایی . پراکندگی . (ناظم الاطباء).
تفرقه افتادنلغتنامه دهخداتفرقه افتادن . [ ت َ رِ ق َ / ق ِ اُ دَ ] (مص مرکب ) روی نمودن جدایی و پراکندگی : چو بینی که در سپاه دشمن خلاف و تفرقه افتاد تو جمع باش .(گلستان ). رجوع به تفرقه و دیگر ترکیبهای آن شود.
تفرقه انداختنلغتنامه دهخداتفرقه انداختن . [ ت َ رِ ق َ / ق ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) جدایی انداختن و پراکنده و متفرق نمودن و بریاش انداختن . (ناظم الاطباء). ایجاد پریشانی و پراکندگی . رجوع بتفرقه و دیگر ترکیبهای آن شود.
تفرقه کردنلغتنامه دهخداتفرقه کردن . [ ت َ رِ ق َ / ق ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پریشان کردن . پخش کردن . پراکنده کردن : باد سحرگاهیان کرده بود تفرقه خرمن درّ و عقیق بر همه روی زمین . منوچهری . || فرق کردن . ت
تار و تفرقهلغتنامه دهخداتار و تفرقه . [رُ ت َ رِ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) پراکنده . - تار و تفرقه شدن ؛ سخت پراکنده شدن . تار و مار شدن . - تار و تفرقه کردن ؛ سخت پراکندن . تار و مار کردن .
تفرقه افتادنلغتنامه دهخداتفرقه افتادن . [ ت َ رِ ق َ / ق ِ اُ دَ ] (مص مرکب ) روی نمودن جدایی و پراکندگی : چو بینی که در سپاه دشمن خلاف و تفرقه افتاد تو جمع باش .(گلستان ). رجوع به تفرقه و دیگر ترکیبهای آن شود.
تفرقه انداختنلغتنامه دهخداتفرقه انداختن . [ ت َ رِ ق َ / ق ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) جدایی انداختن و پراکنده و متفرق نمودن و بریاش انداختن . (ناظم الاطباء). ایجاد پریشانی و پراکندگی . رجوع بتفرقه و دیگر ترکیبهای آن شود.
schismدیکشنری انگلیسی به فارسیشقاق، تفرقه، اختلاف، جدایی، انفصال، ایجاد جدایی، اختلاف و تفرقه در کلیسا
schismsدیکشنری انگلیسی به فارسیاسکیزن ها، تفرقه، شقاق، اختلاف، جدایی، انفصال، ایجاد جدایی، اختلاف و تفرقه در کلیسا
تفرقه افتادنلغتنامه دهخداتفرقه افتادن . [ ت َ رِ ق َ / ق ِ اُ دَ ] (مص مرکب ) روی نمودن جدایی و پراکندگی : چو بینی که در سپاه دشمن خلاف و تفرقه افتاد تو جمع باش .(گلستان ). رجوع به تفرقه و دیگر ترکیبهای آن شود.
تفرقه انداختنلغتنامه دهخداتفرقه انداختن . [ ت َ رِ ق َ / ق ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) جدایی انداختن و پراکنده و متفرق نمودن و بریاش انداختن . (ناظم الاطباء). ایجاد پریشانی و پراکندگی . رجوع بتفرقه و دیگر ترکیبهای آن شود.
تفرقه کردنلغتنامه دهخداتفرقه کردن . [ ت َ رِ ق َ / ق ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پریشان کردن . پخش کردن . پراکنده کردن : باد سحرگاهیان کرده بود تفرقه خرمن درّ و عقیق بر همه روی زمین . منوچهری . || فرق کردن . ت
تفرقه اندازلغتنامه دهخداتفرقه انداز. [ ت َ رِ ق َ / ق ِ اَ ] (نف مرکب ) کسی که پراکندگی و جدایی و پریشانی و اختلاف ایجاد کند. دو بهم زن .نفاق افکن . رجوع به تفرقه و دیگر ترکیبهای آن شود.
تار و تفرقهلغتنامه دهخداتار و تفرقه . [رُ ت َ رِ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) پراکنده . - تار و تفرقه شدن ؛ سخت پراکنده شدن . تار و مار شدن . - تار و تفرقه کردن ؛ سخت پراکندن . تار و مار کردن .
ابراهیم متفرقهلغتنامه دهخداابراهیم متفرقه . [ اِ م ِ م ُ ت َ ف َرْ رِ ق َ ] (اِخ ) اصلاً مجارستانی و در دولت عثمانی متصدی کارهای چندی بوده . شهرت او در عالم مطبوعات اسلامی برای چاپخانه ای است که نخستین بار در اسلامبول دائر کرده است و وقتی در فرانسه به دربار لوئی پانزدهم مأموریت سیاسی داشت و با شخصی مو