تقبیللغتنامه دهخداتقبیل . [ ت َ ] (ع مص ) بوسه دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ). چون بقاعده باشد بوسه دادن . (ناظم الاطباء). بوسیدن چیزی را و بوسه دادن . (غیاث اللغات ) : بعد از تقدیم خدمت وتقبیل خاک حضرت و تقریر ثنا و تحیت گفت ... (
تقبللغتنامه دهخداتقبل . [ ت َ ق َب ْ ب ُ ] (ع مص ) پذیرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (آنندراج ). پذیرفتن و قبول کردن . (غیاث اللغات ). و در دعا گویند: تقبل اﷲ اعمالکم ؛ یعنی خدای تعالی کردارهای شما را بپذیرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
تکبیللغتنامه دهخداتکبیل . [ ت َ ] (ع مص ) بند کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بند کردن کسی را در زندان و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || در تأخیر انداختن وام کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || توثیق : و لوکبلت فی ساعدی الجوامع. (نابغه از اقر
مقبللغتنامه دهخدامقبل . [ م ُ ق َب ْ ب َ ] (ع ص ) بوسیده شده . شخص بوسیده شده . || جای بوسیده شده . (از ناظم الاطباء). و رجوع به تقبیل شود. || جامه ٔ درپی کرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مقبول . جامه ٔ وصله شده . (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد).
دستبوسیلغتنامه دهخدادستبوسی . [ دَ] (حامص مرکب ) دست بوس . تقبیل دست و بوسه زدن بر دست . (ناظم الاطباء). بوسیدن دست . تقبیل ید : خواهشگریی و دستبوسی میکرد ز بهر آن عروسی . نظامی . || شرفیابی . به خدمت بزرگی رسیدن . تشرف حاصل کردن . شر
مجدر شدنلغتنامه دهخدامجدر شدن . [ م ُ ج َدْ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دچار آبله شدن . آبله نشان شدن : نه مه غذای فرزند از خون حیض باشدپس آبله در آرد صورت شود مجدر. خاقانی .|| نقش و شکل آبله پیدا کردن . به شکل چهره ٔ آبله رویان در آمدن <sp
معفرلغتنامه دهخدامعفر. [ م ُ ع َف ْ ف َ ] (ع ص ) خاک آلوده . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد).به خاک آلوده . به خاک مالیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و خاک بارگاه به تقبیل شفاه مجدر شده و پیشانی او به سجده ٔ شکر معفر. (جهانگشای جوینی ). و رجوع به تعفیر شود. || (اِ) محل به خاک آلوده شدن .