تقشرلغتنامه دهخداتقشر. [ ت َ ق َش ْ ش ُ ] (ع مص ) پوست واشدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). باز شدن پوست ، یقال : قشره فتقشر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) بیماریی است در انسان که چنان می پندارد که پوست از دل او باز میشود. چنانکه نزدیک بود که غش بر او ع
تقشیرلغتنامه دهخداتقشیر. [ ت َ ] (ع مص ) پوست واکردن . (زوزنی ). بازکردن پوست درخت و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پوست دور کردن از حبوب و میوه و غیره . (غیاث اللغات ). پوست بازکردن از چوب و درخت و میوه و مانند آن . (آنندراج ). قشر.تقشر. انقشار. (اقرب الموارد). رجوع به تقشر
تقصرلغتنامه دهخداتقصر. [ ت َ ق َص ْ ص ُ ] (ع مص ) مشغول داشتن بکاری و بسنده کردن ،یقال : تقصرت الصبی به ؛ مشغول داشتم آن کودک را به آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تکسرلغتنامه دهخداتکسر. [ ت َ ک َس ْ س ُ ] (ع مص ) خرد و مرد شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ).شکسته شدن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نزد اطباء عبارت است از حالی که انسان در آن حالت احساس سرما و لرزیدن و نیازمندی به گرم شدن کند در پوست و عضلات بدن . (از بحر ا
تکسیرلغتنامه دهخداتکسیر. [ ت َ ] (ع مص ) نیک شکستن . (زوزنی ). بسیار شکستن . (منتهی الارب ) (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : گر من به شکستن خم آیم فریاد مکن بگاه تکسیر. سوزنی .|| خشمناک شدن : فلان یکسر
تکشرلغتنامه دهخداتکشر. [ ت َ ک َش ْ ش ُ ] (ع مص ) ترش رویی داشتن . || (اِ) ترش رویی . (ناظم الاطباء).
نتوضلغتنامه دهخدانتوض . [ ن ُ ] (ع مص ) پیدا شدن مرضی و جوششی به پوست ، پس آن درب را به هیجان درآوردن و کفانیدن طرائق را. (از منتهی الارب )(آنندراج ). مبتلا گشتن پوست به خشک ریشه و گری خشک و مانند آن . (از ناظم الاطباء): نتض الجلد؛ تقشر من داءکالقوباء. (معجم متن اللغة) (المنجد). خرج به داء فا
پوست واشدنلغتنامه دهخداپوست واشدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بازشدن پوست . برکنده شدن پوست . تقشر. (تاج المصادر بیهقی ). تقوب . تکشؤ. توسف . تقشقش . (از منتهی الارب ).
متقشرلغتنامه دهخدامتقشر. [ م ُ ت َ ق َش ْ ش ِ ] (ع ص ) درخت پوست باز شده و پوست کنده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقشر شود.
تسیرلغتنامه دهخداتسیر. [ ت َ س َی ْ ی ُ ] (ع مص )باز شدن پوست کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تقشر جلد. (متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد). || به روش کسی رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سیر کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
تکشولغتنامه دهخداتکشؤ. [ ت َ ک َش ْ ش ُءْ ] (ع مص ) برکنده پوست شدن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تقشر چیزی . (از اقرب الموارد). || پرشکم شدن از طعام . || گوشت خشک خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
متقشرلغتنامه دهخدامتقشر. [ م ُ ت َ ق َش ْ ش ِ ] (ع ص ) درخت پوست باز شده و پوست کنده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقشر شود.