تقیدلغتنامه دهخداتقید. [ ت َ ق َی ْ ی ُ ] (ع مص ) خویشتن را بند کردن .(تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (مجمل اللغة) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تقیید. (اقرب الموارد). بند شدن و به چیزی مقید شدن . (آنندراج ).
ثقتلغتنامه دهخداثقت . [ ث ِ ق َ ] (ع اِمص ) اطمینان . || خاطر جمعی : هر سخن که از سر نصیحت ... رود... به راداء آن دلیری نتوان کرد مگر به عقل ... شنونده ثقتی تمام باشد. (کلیله و دمنه ). و اگر خردمندی به قلعه ای پناه گیرد و ثقت افزاید... البته به عیبی منسوب نگردد. (کلیل
ثکدلغتنامه دهخداثکد. [ ث ُ ک ُ ] (اِخ ) آبی است از کلب وبه قولی آبی است میان کوفه و شام . (مراصد الاطلاع ).
تقیثلغتنامه دهخداتقیث . [ ت َ ق َی ْ ی ُ ] (ع مص ) فراهم آوردن . || بازداشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
سلاستفرهنگ مترادف و متضاد۱. روانی، نرمی ≠ تعقید، پیچیدگی ۲. تسلیمشدن، رامشدن، مطیعشدن، منقادشدن ≠ تقید ۳. یاغ شدن
باطنیهفرهنگ فارسی عمیداز فرقههای شیعه که پیروان آن توجه به باطن دارند و مقید به قیود شریعت نیستند و به عقیدۀ آنان تقید به احکام شرع کار عوام است که ظاهر امور را میبینند.
مراسم مذهبیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب مراسم مذهبی، شعائر، مناسک، آیینپرستش عید▼ سمبولیسم، استعاره، تشریفات تشریفاتی بودن، سختگیری، اصرار براجرایمراسم، تقیّد بهامور مذهبی آیینها، روشها مجالس مذهبی
قدغنلغتنامه دهخداقدغن . [ ق َ دَ غ َ ] (ترکی ، اِ) ظاهراً لفظ ترکی است به معنی تأکید و تقید و کنایه از تنبیه ساختن و مانع آمدن از کاری و صاحب مؤید الفضلاء این لفظ را فارسی دانسته . (آنندراج ).
متقیدلغتنامه دهخدامتقید. [ م ُ ت َ ق َی ْ ی ِ ] (ع ص ) خویشتن را بند کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کسی که خود را ضبط میکند و باز میدارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقید شود. || با سعی و کوشش . || زحمتکش . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متقیدلغتنامه دهخدامتقید. [ م ُ ت َ ق َی ْ ی ِ ] (ع ص ) خویشتن را بند کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کسی که خود را ضبط میکند و باز میدارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقید شود. || با سعی و کوشش . || زحمتکش . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مستقیدلغتنامه دهخدامستقید. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقادة. آنکه زمام اختیار به دست دیگری دهد. (از منتهی الارب ). مطیع و فرمانبردار و رام . (ناظم الاطباء). || کشنده را کشتن فرمودن خواهنده از حاکم . (از منتهی الارب ). رجوع به استقادة شود.