تلف کردنلغتنامه دهخداتلف کردن . [ ت َ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ضایعو خراب کردن . نابود کردن . از دست دادن : چه سود از پشیمانی آید بکف چو سرمایه ٔ عمر کردی تلف . سعدی (بوستان ).یکی زندگانی تلف کرده بودبه جهل و ضلالت سرآورده بود.
تلف کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ضایع کردن، تباه کردن، از بین بردن، نابود کردن ۲. پایمال کردن، حیف و میل کردن، به هدر دادن، هدر دادن ۳. خراب کردن، فاسد کردن ۴. هلاک کردن، کشتن
تلفظ کردنلغتنامه دهخداتلفظ کردن .[ ت َ ل َف ْ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لفظی را به زبان آوردن . کلمه ای را ادا کردن . رجوع به تلفظ و لفظ شود.
تلفن کردنلغتنامه دهخداتلفن کردن . [ ت ِ ل ِ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اقدام به مکالمه ٔ تلفنی . با تلفن مکالمه کردن . چنانکه گویند: من امروز به فلانی در اصفهان تلفن کردم و جریان را به او گفتم . رجوع به ماده ٔ قبل و تلفن شود.
تلفیق کردنلغتنامه دهخداتلفیق کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بهم بستن سخن . گرد آوردن و ترتیب دادن کلام . رجوع به تلفیق شود.
تلفلغتنامه دهخداتلف . [ ت َ ل َ ] (ع مص ) هلاک گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نیست شدن . (آنندراج ).
تلفلغتنامه دهخداتلف . [ ت َ ل َ ] (ع اِ) رایگان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || هلاک . (اقرب الموارد). هلاک و زوال و ویرانی وانهدام . (ناظم الاطباء). || اتلاف و زیان وتبذیر و اسراف و خرج بیجا. (ناظم الاطباء). || (ص ) بمعنی ضایع و خراب مجاز است ... و با لفظ شدن و کردن استعمال نمایند. (از
تلفلغتنامه دهخداتلف . [ ت ُ ] (اِ) کثافتی که از شپلیدن انگور و امثال آن بماند. (شرفنامه ٔ منیری ). آنچه از انگور و جز آن پس از خوردن باقی ماند که شایسته ٔ خوردن نباشد. (ناظم الاطباء).
خط مختلفلغتنامه دهخداخط مختلف . [ خ َطْ طِ م ُ ت َ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خط نامساوی . (ناظم الاطباء).
متلفلغتنامه دهخدامتلف . [ م َ ل َ ] (ع اِ) جای هلاک . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). جای هلاک و محل خوفناک . (ناظم الاطباء). || بیابان . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
متلفلغتنامه دهخدامتلف . [ م ِ ل َ ](ع ص ) بسیار تلف کننده . یقال رجال مخلاف متلاف و مخلف متلف . (منتهی الارب ). بسیار تلف کننده . یقال رجل مخلف متلف . (ناظم الاطباء).
متلفلغتنامه دهخدامتلف . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) تلف کننده و خراب و ضایعکننده .(غیاث ) (از آنندراج ). خراب کننده و هلاک کننده . (ناظم الاطباء). مُهلِک . (محیط المحیط) (از اقرب الموارد). مهلک . کشنده . قاتل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || تلف کننده و بر باد دهنده و اسراف کننده و مسرف و بی جا خرج ن