تماثللغتنامه دهخداتماثل . [ ت َ ث ُ ] (ع مص ) از بیماری به شدن . (زوزنی ) (آنندراج ). به گشتن بیمار و از بیماری به شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : امید از تماثل و انتعاش برداشت و به آب و هوای غزنه مشتاق گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || مانند یکدی
تماثیللغتنامه دهخداتماثیل . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تمثال . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تصاویر و اصنام . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : ز بهر آن بت ، بتخانه ای بنا کردندبه صدهزار تماثیل و صدهزار صور. <p class
تمثللغتنامه دهخداتمثل . [ ت َ م َث ْ ث ُ ] (ع مص ) قصاص گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خواندن بیتی را بعد دیگری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خواندن بیتی را بعد بیتی دیگر... و بساکه برای خواندن مصرعی تنها استعمال شود. (از اقرب الموارد). || حجت آوردن . || مثل پد
تمایزفرهنگ مترادف و متضاد۱. اختلاف، تباینتفاوت، فرق ≠ تماثل ۲. وجه ممیزه، شاخصه ۳. جدا کردن ۴. جدا بودن، تفاوت داشتن
تفاوتفرهنگ مترادف و متضاد۱. اختلاف، افتراق، امتیاز، تباین، توفیر، فرق، مبانیت، مغایرت ۲. تفاضل ≠ تماثل
مباینتفرهنگ مترادف و متضاد۱. اختلاف، تباین، تفاوت، تمایز، مغایرت ≠ تماثل ۲. دشمنی، خصومت ۳. تضاد، ضدیت ۴. مخالف بودن، اختلاف داشتن
تضادفرهنگ مترادف و متضاد۱. اختلاف، تقابل، تناقض، ضدیت، مخالفت، مغایرت، ناسازگاری ≠ تماثل، سازگاری ۲. دشمنی، مخالفت ۳. ضدیکدیگربودن، متضاد بودن، مخالف یکدیگر بودن ≠ سازگار بودن، موافق بودن ۴. ضدیت داشتن
حرف متماثللغتنامه دهخداحرف متماثل . [ ح َ ف ِ م ُ ت َ ث ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حروف متماثله شود.
متماثللغتنامه دهخدامتماثل . [ م ُ ت َ ث ِ ] (ع ص ) مشابه و مانند همدیگر شونده . (غیاث )(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). همسرو مانند هم و مثل هم . (ناظم الاطباء). || بیماری که به به شدن نزدیک شود. (آنندراج ). بیمار به شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع