تماشاگرلغتنامه دهخداتماشاگر. [ ت َ گ َ ] (ص مرکب ) تماشاچی . تماشاکننده . نظاره گیان . که نظاره کند. نگرنده . ج ، تماشاگران : تماشاگران باغ بگذاشته مغان از چمن رخت برداشته . نظامی .رجوع به تماشا و دیگر ترکیبهای آن شود.
تمسارلغتنامه دهخداتمسار. [ ] (اِ) آنکه ادویه ٔ مفرده فروشد و در عرف هندی پساری گویند. (بهار عجم ) (آنندراج ) : تمسار کلک او را شیر اجل مجاهزعطار خلق او را باد صبامقابل .اسماعیل (بهار عجم ) (آنندراج ).
تیمسارلغتنامه دهخداتیمسار. (اِ) کلمه ای است که آن را به عربی حضرت می گویند. (برهان ) (آنندراج ). در پارسی کلمه ای است برای تعظیم که به عربی آن را حضرت خوانند و آن را تیمشار نیز گویند. (انجمن آرا). لقبی است برای تعظیم مانند جناب و این لقب از شت که به معنی حضرت است پست تر می باشد. (ناظم الاطباء).
تیمسارفرهنگ فارسی عمیدعنوان صاحبمنصبان بالاتر از درجۀ سرهنگی، مترادف جناب یا حضرت. Δ از واژههای دساتیری است.
تماشاگریلغتنامه دهخداتماشاگری . [ ت َ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل تماشاگر. || هوا و هوس . (ناظم الاطباء).
تماشاگریلغتنامه دهخداتماشاگری . [ ت َ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل تماشاگر. || هوا و هوس . (ناظم الاطباء).