تمحللغتنامه دهخداتمحل . [ ت َ م َح ْ ح ُ ] (ع مص ) حیلت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). مکر نمودن وفریفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مکر و حیله نمودن . || خواستن چیزی را به حیله و تکلف . (از اقرب الموارد) : طوفانی برخاست در مخایض و چون ا
تمحیللغتنامه دهخداتمحیل . [ ت َ ] (ع مص ) نیرومند و توانا گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تقول : محلنی یا فلان ؛ ای قونی . (اقرب الموارد). || واداشتن شیر در وعا. (تاج المصادر بیهقی ). قرار دادن شیر در پوست بره ٔشیرخواره و آن را شکوة نامند. (از اقرب الموارد).
تمهللغتنامه دهخداتمهل . [ ت َ م َهَْ هَُ ] (ع مص ) درنگ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پیش آمدن در خیر و نیکویی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تمهیللغتنامه دهخداتمهیل . [ ت َ ] (ع مص ) زمان دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تمهلفرهنگ فارسی عمیددرنگ کردن؛ کاری را با نرمی و کندی انجام دادن: ◻︎ حزم تو اگر مانع عزم تو نبودی / نه مه بندت در وهم مام تمهل (قاآنی: ۵۱۷).
تعلثلغتنامه دهخداتعلث . [ ت َ ع َل ْ ل ُ] (ع مص ) مکر نمودن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تمحل . (اقرب الموارد). و رجوع به تمحل شود. || آویختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تعلق . (اقرب الموارد). و رجوع به تعلق شود. || استوار نا کردن کاری را. (منتهی الارب ) (آنن
متمحللغتنامه دهخدامتمحل . [م ُ ت َ م َح ْ ح ِ ] (ع ص ) مکرنماینده و فریبنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مکار و حیله باز و فریبنده . (ناظم الاطباء). رجوع به تمحل شود.
متمحللغتنامه دهخدامتمحل . [م ُ ت َ م َح ْ ح ِ ] (ع ص ) مکرنماینده و فریبنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مکار و حیله باز و فریبنده . (ناظم الاطباء). رجوع به تمحل شود.