تمشیلغتنامه دهخداتمشی . [ ت َ م َش ْ شی ] (ع مص ) رفتن توش (تبش ) شراب و آنچه بدان ماند در اندامها. (تاج المصادر بیهقی ). برفتن تپش شراب و مانند آن در اندامها، یقال : تمشت فیه حمیاالکأس ؛ ای ذهبت و جرت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تمسیلغتنامه دهخداتمسی . [ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ کیومرسی ایل چهارلنگ بختیاری . (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 76).
تمسیلغتنامه دهخداتمسی . [ ت َ م َس ْ سی ] (ع مص ) پاره پاره کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
طمیسیلغتنامه دهخداطمیسی . [ طُ ] (اِخ ) ابواسحاق ابراهیم بن محمد طمیسی ، منسوب به طمیس یا طمیسه . از ابوعبداﷲ محمدبن محمد سکسکی روایت کرده است و ابواسحاق ابراهیم بن محمد جنادی و دیگران از او روایت دارند. (از معجم البلدان ) (انساب سمعانی ).
تماسیلغتنامه دهخداتماسی . [ ت َ] (ع مص ) پاره پاره گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تقطع. (اقرب الموارد). || (ع اِ) سختیها. (منتهی الارب ). دواهی . (اقرب الموارد). واحد ندارد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
تمشیطلغتنامه دهخداتمشیط. [ت َ ] (ع مص ) شانه وار پیدا شدن پیه در پهلوی اشتر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تسریح و تخلیص بعض موی از بعض دیگر. (از اقرب الموارد).
تمشیتلغتنامه دهخداتمشیت . [ ت َ ی َ ] (مص ) مأخوذاز مشی بمعنی جاری کردن و روان کردن .... (غیاث اللغات ). پیشرفتگی و ترقی و برتری و استحکام و صیانت و تربیت و نظم و ترتیب و انتظام و آراستگی . (ناظم الاطباء) : و در تمشیت کار او قصب السبق از ملوک عالم و سلاطین جهان بربایند
تمشیرلغتنامه دهخداتمشیر. [ ت َ ] (ع مص ) برگ و شاخ بیرون آوردن درخت و آشکارکردن آن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شادمانی کردن بر جماع . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بخش بخش کردن چیزی را و جدا کردن . || لباس پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب
تمشیشلغتنامه دهخداتمشیش . [ ت َ ] (ع مص ) برآوردن مغز از استخوان و خوردن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تمشیغلغتنامه دهخداتمشیغ. [ ت َ ] (ع مص ) به گل سرخ رنگ کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بامشغ (طین الاحمر) رنگ کردن جامه را. (از اقرب الموارد). رجوع به تمشیق شود. || تلطیخ . (تاج المصادر بیهقی ). || آلوده و مکدر و معیوب کردن آبروی کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).<b
صفاالاطیطلغتنامه دهخداصفاالاطیط. [ ص َ فَل ْ اَ ] (اِخ ) موضعی در شعر امرء القیس : فصفاالاطیط فصاحتین فعاسم تمشی النعاج به مع الأَرآم .(معجم البلدان ).
اطیطلغتنامه دهخدااطیط. [ اَ ] (اِخ ) (صفا...) صفاالاطیط؛ موضعی است که در شعر امروءالقیس بدین سان آمده است :لمن الدیار عرفتها بسحام فعمایتین فهضب ذی اقدام فصفاالاطیط فصاحتین فعاشم تمشی النعام به مع الارآم دارٌ لهند و الرباب و فرتنی ̍و لمیس قبل حوادث الایام .<p class
رخیلغتنامه دهخدارخی . [ رَ خی ی ] (ع ص ) رجل رخی ؛ مرد فراخ زیست . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ).- رخی البال ؛ آنکه در نعمت و فراخی و آسایش و فراخی زندگانی است . (از ناظم الاطباء). واسعالحال . (از اقرب الموارد) : اذا تمشی
قرواحلغتنامه دهخداقرواح . [ ق ِرْ ] (ع ص ، اِ) ماده شتر درازپای . || شتری که چون با شتران کلانسال باشد آب نخورد و با شتران ریزه آب بخورد. || زمین گشاده ٔ آفتاب رویه . || زمینی که خاص برای زراعت و نشاندن اشجار باشد. قریاح نیز به همین معنی است . || خرمابن بلندبالای تابان هموار. (منتهی الارب ). ا
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سوید. از کسانی است که در وقعه ٔ جمل با طلحه و زبیر بود. و او است که گوید: «واﷲ ما رایت مثل یوم الجمل لقد اشرعوا رماحهم فی صدورنا و اشرعنا رماحنا فی صدورهم و لو شأت الرجال ان تمشی علیها لمشت ، یقول هؤلاء لا اله الا اﷲ واﷲ اکبر، و یقول هؤلاء لا اله ا
تمشیطلغتنامه دهخداتمشیط. [ت َ ] (ع مص ) شانه وار پیدا شدن پیه در پهلوی اشتر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تسریح و تخلیص بعض موی از بعض دیگر. (از اقرب الموارد).
تمشیتلغتنامه دهخداتمشیت . [ ت َ ی َ ] (مص ) مأخوذاز مشی بمعنی جاری کردن و روان کردن .... (غیاث اللغات ). پیشرفتگی و ترقی و برتری و استحکام و صیانت و تربیت و نظم و ترتیب و انتظام و آراستگی . (ناظم الاطباء) : و در تمشیت کار او قصب السبق از ملوک عالم و سلاطین جهان بربایند
تمشیرلغتنامه دهخداتمشیر. [ ت َ ] (ع مص ) برگ و شاخ بیرون آوردن درخت و آشکارکردن آن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شادمانی کردن بر جماع . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بخش بخش کردن چیزی را و جدا کردن . || لباس پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب
تمشیشلغتنامه دهخداتمشیش . [ ت َ ] (ع مص ) برآوردن مغز از استخوان و خوردن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تمشیغلغتنامه دهخداتمشیغ. [ ت َ ] (ع مص ) به گل سرخ رنگ کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بامشغ (طین الاحمر) رنگ کردن جامه را. (از اقرب الموارد). رجوع به تمشیق شود. || تلطیخ . (تاج المصادر بیهقی ). || آلوده و مکدر و معیوب کردن آبروی کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).<b
متمشیلغتنامه دهخدامتمشی . [ م ُ ت َ م َش ْ شی ] (ع ص ) دونده و راننده . (ناظم الاطباء). جاری و روان شونده . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به تمشی شود. || فارسیان بمعنی سرانجام یافتن کار و سرانجام پذیر استعمال نمایند. (آنندراج ).- متمشی شدن کار و جز آن ؛ جریان یافتن آن .
مستمشیلغتنامه دهخدامستمشی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استمشاء. داروی مسهل خورنده . (از منتهی الارب ). آنکه داروی مسهل می خورد. || گرفتار شکم روش و اسهال . (ناظم الاطباء). رجوع به استمشاء شود.