تملیکلغتنامه دهخداتملیک . [ ت َ ] (ع مص ) مالک گردانیدن کسی را بر مالی یاچیزی . (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). ملک گردانیدن چیزی ، کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پادشاه گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). پادشاه کردن . || خمیر نیکو و سخت ساختن . (منتهی الارب ) (آنندراج )
تملیکفرهنگ فارسی عمید۱. مالک گردانیدن؛ دارا کردن.۲. کسی را مالک چیزی کردن؛ چیزی را به ملک کسی درآوردن.
تملیکفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی لیک مالکیت ▲ دزدی، راهزنی، اختلاس تصاحب، تصرف، غارت، قبضه، تسخیر، غصب، مصادره، گروکشی، غارتگری
تملقلغتنامه دهخداتملق . [ ت َ م َل ْ ل ُ ] (ع مص ) چاپلوسی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تملاق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به تملاق شود.
تملکلغتنامه دهخداتملک . [ ت َ ل ِ ] (اِخ ) نام صحابیه ای . (منتهی الارب ). نام زنی صحابی . (ناظم الاطباء).
تملغلغتنامه دهخداتملغ. [ت َ م َل ْ ل ُ ] (ع مص ) گول نمودن خود را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تحمق . (اقرب الموارد).
تملکلغتنامه دهخداتملک . [ ت َ م َل ْ ل ُ ] (ع مص ) پادشاه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). پادشاه شدن بر قوم و در اللسان : تملکه ُ؛ ای ملکه قهراً. (از اقرب الموارد). || خداوند شدن . (تاج المصادر بیهقی ). خداوند چیزی شدن . (آنندراج ). به قهر ملک گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مالک
تملیقلغتنامه دهخداتملیق . [ ت َ ] (ع مص ) به ماله زمین شیارکرده را برابر کردن و دیوار را تابان گردانیدن بدان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تملیس شود. || با عصا زدن کسی را. (از اقرب الموارد).
تملیکیلغتنامه دهخداتملیکی . [ ت َ ] (ص نسبی ) مال تملیکی ؛ مال متصرفی و موروثی . (ناظم الاطباء). رجوع به تملیک و ماده ٔ بعد شود.
حریم راهright-of-wayواژههای مصوب فرهنگستاننواری از زمین و ملک واقع در کنار مسیر که برای مقاصد حملونقل تملیک میشود
مصادرهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی غصب، غارت، سلب مالکیت، خلع تصرف، بازداشت ملک، تصرفعدوانی اشغال، تملیک، مالکیت تسخیر
تملکفرهنگ مترادف و متضاد۱. استملاک، تحصیل، تملیک، تصاحب، تصرف ۲. دارایی، مالکیت ۳. دارا شدن، صاحب شدن، مالک شدن، به تصاحبدرآوردن، بهچنگ آوردن ≠ از کف دادن، ازدست دادن
ایجابیواژهنامه آزادواجب گردانیدن منسوب به ایجاب (مصدر) واجب کردن لازم کردن مقابل نفی سلب . 2 - پذیرفتن . 3 - اعلام تعهد یا اعلام تملیک (عقد تملیکی) مقابل قبول 4 - حکم بثبوت ربط قضیه مقابل سلب .
مسبللغتنامه دهخدامسبل . [ م ُ س َب ْ ب َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر تسبیل . رجوع به تسبیل شود. || درازبروت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مُسبَل ، مُسبِل . مُسَبِّل . || پیر زشت رو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || در اصطلاح فقهی ، سبیل شده . سبیل قرار داده شده . تملیک العین و تسبیل المنف
تملیکیلغتنامه دهخداتملیکی . [ ت َ ] (ص نسبی ) مال تملیکی ؛ مال متصرفی و موروثی . (ناظم الاطباء). رجوع به تملیک و ماده ٔ بعد شود.