ترجمه مقاله

تن

tan

۱. = تنیدن
۲. تننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): تارتن.
⟨ تن دادن: (مصدر لازم) [مجاز] = ⟨ تن دردادن
⟨ تن دردادن: (مصدر لازم) [مجاز] راضی شدن به امری؛ حاضر شدن برای کاری.
⟨ تن زدن: (مصدر لازم) [مجاز]
١. خودداری کردن.
٢. شانه خالی کردن؛ زیر بار نرفتن.
٣. به روی خود نیاوردن.
٤. [قدیمی] صبر، شکیب، و خاموشی گزیدن: ◻︎ چو گردن کشد خصم گردن زنم / چو در دشمنی تن زند تن زنم (نظامی۵: ۸۶۸)، ◻︎ بر دل و دستت همه خاری بزن / تن مزن و دست به کاری بزن (نظامی۱: ۵۱)، ◻︎ تن زن ای ناصح پرگو که دل بازیگوش / جز به هنگامهٴ طفلانه نگیرد آرام (صائب: ۱۰۸۰).
⟨ تن‌وتوش: [قدیمی]
۱. تاب‌وتوان.
۲. اندام و هیکل.

۱. بدن، پیکر، تنه، جثه، جسم، کالبد، هیکل ≠ جان
۲. شخص، کس، نفر
۳. نفس ≠ روح

ترجمه مقاله