تناصفلغتنامه دهخداتناصف . [ ت َ ص ُ ] (ع مص ) یکدیگر را انصاف دادن . (منتهی الارب ) (از زوزنی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): انی غرضت الی تناصف وجهها؛ یعنی استواءَ المحاسن کان بعض اعضاء الوجه انصف بعضاً فی اخذ القسط من الجمال . (اقرب الموارد).
تناسفلغتنامه دهخداتناسف . [ ت َ س ُ ] (ع مص ) راز و پنهان گفتن سخن . یقال : هما یتناسفان الکلام ؛ ای یتساران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
تنسفلغتنامه دهخداتنسف . [ ت َ ن َس ْ س ُ ] (ع مص ) هر دو دست گرفته بپای خود لغزانیدن حریف را در کشتی ، یقال : تنسف فی الصراع ؛ اذا قبض بیدیه ثم عرض له رجله لیعثره . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تنشفلغتنامه دهخداتنشف . [ ت َ ن َش ْ ش ُ ] (ع مص ) آب و جز آن در خویشتن چیدن . (تاج المصادر بیهقی ). در خویشتن چیدن . (زوزنی ). بخود کشیدن حوض آب را و کاغذ سیاهی را و جامه خوی را.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به خرقه و مانند آن گرفتن آب رااز بدن . (از اقرب الم
تنشولغتنامه دهخداتنشؤ. [ ت َ ن َش ْ ش ُءْ ] (ع مص ) کوچ کردن و رفتن در حاجت خود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تنشیفلغتنامه دهخداتنشیف . [ ت َ ] (ع مص ) به خرقه و مانند آن گرفتن آب را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تنشف شود. || بانشافه شدن شتر. (آنندراج ) (منتهی الارب ). گاه پرشیر و گاه بدون شیر شدن پستان ناقه ، واین حالت نزدیک نتاج دادن حیوان حادث شود. (از اق
متناصفلغتنامه دهخدامتناصف . [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) یکدیگر را انصاف دهنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).به یکدیگر عدالت کننده و انصاف دهنده . رجوع به تناصف شود. || عادل و دادگر. (ناظم الاطباء).
متناصفلغتنامه دهخدامتناصف . [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) یکدیگر را انصاف دهنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).به یکدیگر عدالت کننده و انصاف دهنده . رجوع به تناصف شود. || عادل و دادگر. (ناظم الاطباء).