تنافیلغتنامه دهخداتنافی . [ ت َ ] (ع مص ) یکدیگر را نیست کردن . (زوزنی ). یکدیگر را راندن . (مجمل اللغة). باهم منافی گردیدن و یکدیگر را نفی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هم دیگر را نیست کردن . (آنندراج ). تباین و تدافع: و جیران تنافوا فی المعانی ؛ ای خالف بعضهم بعضاً فی اوصاف المحموده
تنائفلغتنامه دهخداتنائف . [ ت َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ تنوفه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). یقال : قطعوا تنوفة ذات اهوال . و ذکرته و بیننا تنائف . (اقرب الموارد). || تنائف تُنَّف ؛ اشتهای فراخ دور اطراف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به تنوفه و تنوفیه ش
تنفحلغتنامه دهخداتنفح .[ ت َ ن َف ْ ف ُ ] (ع مص ) در عبارت زیر ظاهراً بمعنی دمیدن آمده است : در فضاء دل و صحراء سینه ٔ او تنفح و تروح میداد. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 96).
تنفهلغتنامه دهخداتنفه . [ ت َ ف َ / ف ِ ] (اِ) تنفسه و قسمی ازبساط گرانبها. (ناظم الاطباء). رجوع به تنفسه شود.
تنافیجلغتنامه دهخداتنافیج . [ ت َ ] (ع مص ) پاره های تریزجامه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تنافیطلغتنامه دهخداتنافیط. [ ت َ ] (ع مص ) پوست موی برکنده ٔ به آتش سوخته جهت خوردن . (ناظم الاطباء). موی برکندن پوست با قراردادن آن در آتش برای خوردن . یفعل ذلک فی الجدب . (از اقرب الموارد). منتهی الارب این معنی را در تنافط آورده . رجوع به تنافط شود.
متنافیلغتنامه دهخدامتنافی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) با همدیگر منافی گردیده و یکدیگر را نفی کرده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به تنافی شود.
ناسازواریلغتنامه دهخداناسازواری . (حامص مرکب ) مخالفت . (دهار). مخالفت . عدم موافقت . اختلاف . منازعت . سرکشی . عدم اطاعت . (ناظم الاطباء). || تباین . بینونت . تنافی . منافات . عدم توافق . تضاد.
مانعه الجمعواژهنامه آزاددو به دو ناسازگار - Mutually exclusive مانعة الجمع؛ منفصله مانعة الجمع قضیه ای است که در آن به تنافی و ناسازگاری دو طرف ـ در موجبه ـ و یا عدم تنافی آن دو ـ در سالبه ـ در صدق، نه در کذب، حکم شده است. یعنی در موجبه حکم می شود به اینکه اجتماعی دو طرف ناممکن است، اما ارتفاعشان ممکن می باشد؛ و در سالبه ح
منفصلهلغتنامه دهخدامنفصله . [ م ُ ف َ ص ِ ل َ / ل ِ ] (ع ص ) منفصلة. تأنیث منفصل . رجوع به منفصل شود.- حروف منفصله ؛ رجوع به حرف منفصل و کشاف اصطلاحات الفنون ص 320 شود.- قضایای
ناسازگاریلغتنامه دهخداناسازگاری . (حامص مرکب ) ناسازواری . بدسلوکی . بدرفتاری . سازگاری نکردن . نساختن . سازگاری نداشتن : جوانی ز ناسازگاری جفت بر پیرمردی بنالید و گفت . سعدی .چو دیدندش برفتن استواری در آن ناسازگاری سازگاری . <p
تنافیجلغتنامه دهخداتنافیج . [ ت َ ] (ع مص ) پاره های تریزجامه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تنافیطلغتنامه دهخداتنافیط. [ ت َ ] (ع مص ) پوست موی برکنده ٔ به آتش سوخته جهت خوردن . (ناظم الاطباء). موی برکندن پوست با قراردادن آن در آتش برای خوردن . یفعل ذلک فی الجدب . (از اقرب الموارد). منتهی الارب این معنی را در تنافط آورده . رجوع به تنافط شود.
متنافیلغتنامه دهخدامتنافی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) با همدیگر منافی گردیده و یکدیگر را نفی کرده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به تنافی شود.