تناهیلغتنامه دهخداتناهی . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تنهیة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تنهیة شود.
تناهیلغتنامه دهخداتناهی . [ ت َ ] (ع مص ) بغایت برسیدن . (زوزنی ). بپایان رسیدن چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). یقال : تناهی البعیر سمناً. (اقرب الموارد). || به نهایت چیزی رسیدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). به پایان چیزی رسیدن .
تناءةلغتنامه دهخداتناءة. [ ت َ ءَ ] (ع مص ) اقامت به جایی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
تناعیلغتنامه دهخداتناعی . [ ت َ ] (ع مص ) خبر کشتگان گفتن تا یکدیگر را برانگیزند بر جنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): اتصل خبر هلکه بعشیرته فتناعوه . (اقرب الموارد).
تنایةلغتنامه دهخداتنایة. [ ت ِ ی َ ] (ع اِ) تناوة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ترک مطالعه و کتب و درس و تدریس . (آنندراج ).
ثنائیةلغتنامه دهخداثنائیة. [ ث ُ ئی ی َ ] (ع ص نسبی ) در نزد علماء منطق قسمی از قضیه ٔ حملیه باشد که بیان آن در ذکر معنی کلمه ٔ حمل بیاید. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
قضیههای تناهیfiniteness theoremsواژههای مصوب فرهنگستانقضیههایی دربارۀ اشیای مختلف در هندسۀ جبری، حاکی از آنکه آن اشیا به تعدادی متناهی پارامتر بستگی دارند یا مجموعههایی متناهی تشکیل میدهند
تنهیةلغتنامه دهخداتنهیة. [ ت َ ی َ ] (ع اِ) آنجای از کرانه ٔ رودبار که آب در آن منتهی شود. ج ، تناهی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
متناهیةلغتنامه دهخدامتناهیة. [ م ُ ت َ ی َ ] (ع ص ) پایان چیزی رسنده و به منتهای چیزی رسنده . (غیاث ) (آنندراج ). مؤنث متناهی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به متناهی و تناهی شود.
متناهیلغتنامه دهخدامتناهی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) به پایان رسنده و بمنتها رسنده . (غیاث ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بپایان رسیده . و تمام کرده . (ناظم الاطباء). || محدود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنچه حد و نهایتش معلوم شده باشد. و رجوع به تناهی شود.-
لایتناهیلغتنامه دهخدالایتناهی . [ ی َ ت َ ها ] (ع ص مرکب ) (از: لا + یتناهی ) بی پایان . بی انتها.بی نهایت . بی کران .
نامتناهیلغتنامه دهخدانامتناهی . [ م ُ ت َ ] (ص مرکب ) بی پایان . بی انتها. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). بی پایان . ناجزانجام . بی انتها. بینهایت . (از ناظم الاطباء). بی حد. بی کران . پایان ناپذیر. بی شمار. تمام ناشدنی : حق تعالی سالهای نامتناهی او را از دولت و پادشاهی تمتع د