تندهلغتنامه دهخداتنده . [ ت َ دَ ] (اِخ ) قریه ٔ بزرگی است از صعید ادنی بر جانب غربی نیل . (از معجم البلدان ).
تندهلغتنامه دهخداتنده . [ ت َ دَ / دِ ] (اِ) هسته ٔ زردآلو و مانند آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || هسته ٔ شیرین کرده ٔ زردآلوی تلخ . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تندهلغتنامه دهخداتنده . [ ت ُ دَ / دِ ] (اِ) چیزی باشد که مانند غنچه مرتبه ٔ اول از درخت سر زند و بعد از آن برگ از میان آن برآید. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ). غنچه که از او برگ بیرون آید. (شرفنامه ٔ منیری ). غن
تندحلغتنامه دهخداتندح . [ ت َ ن َدْ دُ ] (ع مص ) پهن واشدن گوسپند در چراگاه . (تاج المصادر بیهقی ). پهن واشدن گوسفند در چرا کردن . (زوزنی ). متفرق گشتن گوسفندان از جای خویش از سیری و پری شکم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تندیهلغتنامه دهخداتندیه . [ ت َ ی َ / ی ِ ] (اِ) شکل و صورت انسانی . (ناظم الاطباء). و رجوع به تندسه و تندیسه و تندیس و تندس شود.
تندیةلغتنامه دهخداتندیة. [ ت َی َ ] (ع مص ) از چراگاه ترش به چراگاه شیرین آوردن شتران را. || چرانیدن شتر میان دو نوبت آب .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || نمگین و تر گردانیدن . (زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). تر و نمناک کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم
تنضحلغتنامه دهخداتنضح . [ ت َ ن َض ْ ض ُ ] (ع مص ) جوشیدن آب چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). || دور گردیدن از چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || انتقاء و تنصل . (اقرب الموارد). رجوع به تنصل شود.
تندهاکیfloorball, floor hockeyواژههای مصوب فرهنگستانورزشی تیمی و سالنی بین دو تیم ششنفره که بسیار شبیه به هاکی روی یخ است ولی بدون چرخسره و با توپ پلاستیکی سبک بازی میشود
تندهتودblastomaواژههای مصوب فرهنگستاننورویش مرکب از یاختههای رویانی منشأ گرفته از تودینۀ یک اندام یا بافت متـ . تندهیاختهتود blastocytoma گوشتپوشچنگار رویانی embryonal carcinosarcoma
تندهرگangioblast, vasoformative cell, vasofactiveواژههای مصوب فرهنگستان1. یاخته یا بافت پیشساز رگ و یاختههای خونی 2. بافت میانآکنهای رویانی که یاختهها و رگهای خونی از آن منشأ میگیرند
تندهرگتودhemangioblastoma, angioblastoma1, Lindau tumorواژههای مصوب فرهنگستانتودینۀ خوشخیم رگهای خونی دستگاه عصبی که حاوی تندهرگها و یاختههای تکثیریافته است
تندهمزنیbeatingواژههای مصوب فرهنگستانهم زدن شدید و سریع مواد تشکیلدهندۀ غذا، معمولاً با حرکات دورانی و با هدف وارد کردن هوا در آن
چندتندهرگتودیhemangioblastomatosisواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن چندین تندهرگتود در بدن پراکنده هستند
تنزهلغتنامه دهخداتنزه . [ ت ُ زَ / زِ ] (اِ) چیزی باشد که نخست از درخت سر زند و بعد از آن برگ از میان آن برآید. (برهان ). تنده و غنچه مانندی که نخست از شاخ درخت سر زند. جوزق . (ناظم الاطباء). تبدیل همان تنده است که در برهان مکرر کرده است . (انجمن آرا) (از آنن
تندهاکیfloorball, floor hockeyواژههای مصوب فرهنگستانورزشی تیمی و سالنی بین دو تیم ششنفره که بسیار شبیه به هاکی روی یخ است ولی بدون چرخسره و با توپ پلاستیکی سبک بازی میشود
تندهتودblastomaواژههای مصوب فرهنگستاننورویش مرکب از یاختههای رویانی منشأ گرفته از تودینۀ یک اندام یا بافت متـ . تندهیاختهتود blastocytoma گوشتپوشچنگار رویانی embryonal carcinosarcoma
تندهرگangioblast, vasoformative cell, vasofactiveواژههای مصوب فرهنگستان1. یاخته یا بافت پیشساز رگ و یاختههای خونی 2. بافت میانآکنهای رویانی که یاختهها و رگهای خونی از آن منشأ میگیرند
تندهرگتودhemangioblastoma, angioblastoma1, Lindau tumorواژههای مصوب فرهنگستانتودینۀ خوشخیم رگهای خونی دستگاه عصبی که حاوی تندهرگها و یاختههای تکثیریافته است
تندهرگتود مخچهایcerebellar hemangioblastomaواژههای مصوب فرهنگستانتندهرگتودی اغلب کیسهای که در مخچه ایجاد میشود
خستندهلغتنامه دهخداخستنده . [ خ َ ت َ دَ / دِ ] (نف ) جارح . (یادداشت بخط مؤلف ). مجروح کننده . جرح زننده .
خفتندهلغتنامه دهخداخفتنده . [ خ ُ ت َ دَ / دِ ] (نف ) خسبنده . خوابنده . آنکه بخوابد. (یادداشت بخط مؤلف ).
پرستندهلغتنامه دهخداپرستنده .[ پ َ رَ ت َ دَ / دِ ] (نف ) پرستار. بنده . عبد. برده . چاکر. خادم . غلام . نوکر. خدمتکار. قَین . وصیف : عبدالرحمن [ بن مسلم ] گفت برادرم قتیبة از این نیندیشد اگر من پرستنده ای از آن خویش بفرستم ایشان بجهان ان