تنشلغتنامه دهخداتنش . [ ت َ ن ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از تنیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنیدن شود.
تنگزلغتنامه دهخداتنگز. [ ت َ گ ِ ] (اِ) نام درختی است که خارهای بسیار تیز دارد و گل آن مانند گل کاسنی باشد و آتش هیزمش بغایت تند و تیز بود. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ). بمعنی تنگس است . (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). رجوع به تنگس شود.
طنزفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) شیوۀ ادبی که در آن عیوب فردی و اجتماعی به منظور اصلاح این عیوب بهصورت خندهآوری نمایش داده میشوند.۲. طعنه؛ سرزنش.⟨ طنز زدن: (مصدر لازم) = ⟨ طنز کردن⟨ طنز کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] طعنه زدن؛ مسخره کردن.
بادکِشَندwind tide, wind setupواژههای مصوب فرهنگستاناختلاف سطح تراز آب ساکن، بین بخشهای بادسو و بادپناه تودۀ آب، براثر تنش باد
کبودلغتنامه دهخداکبود. [ ک َ ] (ص ) رنگی است معروف که آسمان بدان رنگ است . (برهان ). نیلگون . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نیلی . لاجوردی . هر چیز که به رنگ نیل باشد. (ناظم الاطباء). ازرق . زاغ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). نیلوفری . کاس . زرقاء. (یادداشت مؤلف ). اَمْلَح . (منتهی الارب ) <s
بادلغتنامه دهخداباد. (اِ) هوایی که بجهت معینی تغییر مکان میدهد. هوایی که بسرعت بجهتی حرکت کند. ریح . ج ، ریاح .ریحه . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). تُرهة. رکاب السحاب . اَوب . سُمَهی . سمهاء. واد: مُشتَکِره ؛ باد سخت .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سَیهَک ، سَهوک ، سَکینَه ؛ باد تیزرو. هَ
تنشلغتنامه دهخداتنش . [ ت َ ن ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از تنیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنیدن شود.
معتنشلغتنامه دهخدامعتنش . [ م ُ ت َ ن ِ ] (ع ص ) دست در گردن یکدیگری اندازنده در حرب . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کسی که در جنگ دست در گردن دیگری می اندازد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ستم کننده بر کسی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ظالم و ستمگر و به قهر و باطل گ
تنشلغتنامه دهخداتنش . [ ت َ ن ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از تنیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنیدن شود.
اُفت تنشstress dropواژههای مصوب فرهنگستاناختلاف تنشهای برشی وارد بر صفحۀ گسل، پیش از زمینلرزه و پس از آن