تنشلغتنامه دهخداتنش . [ ت َ ن ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از تنیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنیدن شود.
تنگزلغتنامه دهخداتنگز. [ ت َ گ ِ ] (اِ) نام درختی است که خارهای بسیار تیز دارد و گل آن مانند گل کاسنی باشد و آتش هیزمش بغایت تند و تیز بود. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ). بمعنی تنگس است . (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). رجوع به تنگس شود.
طنزفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) شیوۀ ادبی که در آن عیوب فردی و اجتماعی به منظور اصلاح این عیوب بهصورت خندهآوری نمایش داده میشوند.۲. طعنه؛ سرزنش.⟨ طنز زدن: (مصدر لازم) = ⟨ طنز کردن⟨ طنز کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] طعنه زدن؛ مسخره کردن.
شارۀ ناگرانروinviscid fluid, nonviscous fluidواژههای مصوب فرهنگستانشارهای که در برابر تنش برشی هیچ واکنشی از خود نشان نمیدهد
تنوارۀ بینگهام/ تنوارۀ بینگامBingham body, Bingham modelواژههای مصوب فرهنگستانتنوارهای که فقط پس از تنش برشی معینی شارش میکند
شارش برشیshear flow, shear layerواژههای مصوب فرهنگستان1. در مکانیک سیالات، شارشی که در آن تنش برشی وجود دارد 2. در مکانیک جامدات، حاصلضرب تنش برشی در کوچکترین بعد سطحمقطع یک عضو جدارنازک
شارش ناگرانروinviscid flow, nonviscous flowواژههای مصوب فرهنگستانجریان شارهای که فاقد گرانرَوی است و بنابراین اتلاف انرژی یا تنش برشی ندارد
روانشوندگی برشیshear thinningواژههای مصوب فرهنگستاندر سیالات غیرنیوتنی، پدیدۀ کاهش گرانرَوی سیال تحت تنش برشی
تنشلغتنامه دهخداتنش . [ ت َ ن ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از تنیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنیدن شود.
معتنشلغتنامه دهخدامعتنش . [ م ُ ت َ ن ِ ] (ع ص ) دست در گردن یکدیگری اندازنده در حرب . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کسی که در جنگ دست در گردن دیگری می اندازد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ستم کننده بر کسی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ظالم و ستمگر و به قهر و باطل گ
تنشلغتنامه دهخداتنش . [ ت َ ن ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از تنیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنیدن شود.
اُفت تنشstress dropواژههای مصوب فرهنگستاناختلاف تنشهای برشی وارد بر صفحۀ گسل، پیش از زمینلرزه و پس از آن