تنشیفلغتنامه دهخداتنشیف . [ ت َ ] (ع مص ) به خرقه و مانند آن گرفتن آب را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تنشف شود. || بانشافه شدن شتر. (آنندراج ) (منتهی الارب ). گاه پرشیر و گاه بدون شیر شدن پستان ناقه ، واین حالت نزدیک نتاج دادن حیوان حادث شود. (از اق
تنشیففرهنگ فارسی معین(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خشک کردن آب یا رطوبت چیزی . 2 - خشک شدن شیر در پستان .
تنسفلغتنامه دهخداتنسف . [ ت َ ن َس ْ س ُ ] (ع مص ) هر دو دست گرفته بپای خود لغزانیدن حریف را در کشتی ، یقال : تنسف فی الصراع ؛ اذا قبض بیدیه ثم عرض له رجله لیعثره . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تنشفلغتنامه دهخداتنشف . [ ت َ ن َش ْ ش ُ ] (ع مص ) آب و جز آن در خویشتن چیدن . (تاج المصادر بیهقی ). در خویشتن چیدن . (زوزنی ). بخود کشیدن حوض آب را و کاغذ سیاهی را و جامه خوی را.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به خرقه و مانند آن گرفتن آب رااز بدن . (از اقرب الم
تنشولغتنامه دهخداتنشؤ. [ ت َ ن َش ْ ش ُءْ ] (ع مص ) کوچ کردن و رفتن در حاجت خود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تنصفلغتنامه دهخداتنصف . [ ت َ ن َص ْ ص ُ ] (ع مص ) سرپوشنه برافکندن زن . (از تاج المصادر بیهقی ). معجر پوشیدن زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خدمت کردن . (تاج المصادربیهقی ). خدمت کردن و خدمت خواستن ، از اضداد است . || خواستن آنچه نزد کسی باشد. || فروتنی نم
تنصیفلغتنامه دهخداتنصیف . [ ت َ ] (ع مص ) به دو نیم کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دونیم کردن چیزی را و از هم نصف نصف کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نزد محاسبان عبارت است از بیرون ساختن نیمی از عدد را... (از کشاف اصطلاحات ا
خشکانیدنلغتنامه دهخداخشکانیدن . [ خ ُ دَ ] (مص ) خشک کردن . جوشانیدن . تجفیف . تنشیف . (یادداشت بخط مؤلف ). || خشک کنانیدن . خشک کردن فرمودن . (ناظم الاطباء).
تنشفلغتنامه دهخداتنشف . [ ت َ ن َش ْ ش ُ ] (ع مص ) آب و جز آن در خویشتن چیدن . (تاج المصادر بیهقی ). در خویشتن چیدن . (زوزنی ). بخود کشیدن حوض آب را و کاغذ سیاهی را و جامه خوی را.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به خرقه و مانند آن گرفتن آب رااز بدن . (از اقرب الم
منشفلغتنامه دهخدامنشف . [ م ُ ن َش ْ ش ِ ] (ع ص ) جذب کننده و به خود کشنده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تنشیف شود. || ماده شتری که گاهی پستانش پرشیر و گاهی خالی از شیر است و این حال وقتی باشد که نتاج آن نزدیک گردد. (از اقرب الموارد). || دوایی است که چون رطوبت آن بر عضورسد نفوذ
نشفةلغتنامه دهخدانشفة. [ ن َ ف َ ] (ع اِ) لته پاره ای که بدان آب باران گرفته در آوند افشارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پارچه ای که بدان آب باران را گرفته در آوندی فشار دهند. (ناظم الاطباء). کهنه پاره ای که در تنشیف آب استعمال شود. (از المنجد). نَشّافَة. (المنجد). || نُشفَة