تنوقلغتنامه دهخداتنوق . [ ت َ ] (اِخ ) موضعی است به نعمان نزدیک مکه . (از معجم البلدان ) (از مراصد الاطلاع ).
تنوقلغتنامه دهخداتنوق . [ ت َ ن َوْ وُ ] (ع مص ) تنیّق . (منتهی الارب ). نیکو نگریستن به چیزی . (زوزنی ). || جید گردانیدن و نیکو کردن خورش و لباس خود را. (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || آراستگی کردن در کار. (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) :</
تنوقفرهنگ فارسی عمید۱. در خوراک و پوشاک تفنن کردن و به آن اهمیت دادن.۲. امری یا کاری را بهخوبی و بهاستادی انجام دادن.۳. ذوق و سلیقه به کار بردن.۴. خوشسلیقگی؛ حُسن ذوق.
تنوقفرهنگ فارسی معین(تَ نَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نیکو گردانیدن غذا و لباس . 2 - خوش سلیقگی . 3 - رنج بردن . 4 - مدارا کردن . 5 - مبالغه کردن . 6 - مهارت و استادی به کار بردن .
تنویقلغتنامه دهخداتنویق . [ ت َن ْ ] (ع مص ) رام کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی ). ناقه را ریاضت کردن . (زوزنی ). تذلیل ناقه و نیکو ریاضت کردن آن . || تلقیح کردن درخت خرما را. || تصفیف و تطریق و تسلیک چیزی . (از اقرب الموارد).
تنوق کردنلغتنامه دهخداتنوق کردن . [ ت َن َوْ وُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در نظافت و پاکیزگی چیزی مبالغت کردن . || نیکو کردن خورش و لباس وآراستگی کردن در کار : ... وی اندر آن تنوق کردی تا سخت نیکو آمدی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 106). و بر خصوص درگا
تپناکلغتنامه دهخداتپناک . [ ت َ ] (ص مرکب ) جائی که تولید تب کند. (اشتینگاس ) (ناظم الاطباء). تبناک . جایی که مورث تب شود. (ناظم الاطباء).
تنوقاتلغتنامه دهخداتنوقات . [ ت َ ن َوْ وُ ] (ع اِ) ج ِ تنوق : او را در مصاحبت خود به خوارزم آورد و انواع تنوقاتی که میان دو سلطان تواند بود به تقدیم رسانید.(جهانگشای جوینی ). رجوع به تنوق و تنوق کردن شود.
تنوق کردنلغتنامه دهخداتنوق کردن . [ ت َن َوْ وُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در نظافت و پاکیزگی چیزی مبالغت کردن . || نیکو کردن خورش و لباس وآراستگی کردن در کار : ... وی اندر آن تنوق کردی تا سخت نیکو آمدی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 106). و بر خصوص درگا
نیقةلغتنامه دهخدانیقة. [ ق َ ] (ع اِمص ) آراستگی و افزونی در کار و لباس و طعام و خورش . (منتهی الارب ). اسم است از تنوق . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). رجوع به تنوق شود. || خرقاء ذات نیقة؛ در حق جاهلی گویند که با وجود نادانی و جهل دعوی معرفت و دانست نماید. (منتهی الارب )، نادانی که دعوی ف
ینوقلغتنامه دهخداینوق . [ ی َ ] (اِخ ) کوهی است کلان و آن مصحف تنوق نیست . (از منتهی الارب ). کوه سرخ فام ستبر و منیعی است ازآن ِ کلاب . (از معجم البلدان ).
متنوقلغتنامه دهخدامتنوق . [ م ُ ت َ ن َوْ وِ ] (ع ص ) آن که نیکو کند لباس خود را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پاک و پاکیزه و خوش وضع در لباس . (ناظم الاطباء). رجوع به تنوق شود.
تنیقلغتنامه دهخداتنیق . [ ت َ ن َی ْ ی ُ ] (ع مص ) (از «ن وق ») جید گردانیدن و نیکو کردن خورش و لباس خود را. || آراستگی کردن در کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تنوق شود.
صناعلغتنامه دهخداصناع . [ ص ُن ْ نا] (ع ص ، اِ) ج ِ صانع : صنعت صناع رصافه به اضافت تصنع و تنوق نقاشان آن روزگار در مقابله ٔ آن ناچیز شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 421). وقتقونوین را بر سر اسیران و صناع بگذاشت تا آن زمستان در آن جایگه مقام
تنوق کردنلغتنامه دهخداتنوق کردن . [ ت َن َوْ وُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در نظافت و پاکیزگی چیزی مبالغت کردن . || نیکو کردن خورش و لباس وآراستگی کردن در کار : ... وی اندر آن تنوق کردی تا سخت نیکو آمدی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 106). و بر خصوص درگا
تنوقاتلغتنامه دهخداتنوقات . [ ت َ ن َوْ وُ ] (ع اِ) ج ِ تنوق : او را در مصاحبت خود به خوارزم آورد و انواع تنوقاتی که میان دو سلطان تواند بود به تقدیم رسانید.(جهانگشای جوینی ). رجوع به تنوق و تنوق کردن شود.
متنوقلغتنامه دهخدامتنوق . [ م ُ ت َ ن َوْ وِ ] (ع ص ) آن که نیکو کند لباس خود را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پاک و پاکیزه و خوش وضع در لباس . (ناظم الاطباء). رجوع به تنوق شود.
مستنوقلغتنامه دهخدامستنوق .[ م ُ ت َ وِ ] (ع ص ) شتر نر که به ناقه تشبه جسته باشد. (از اقرب الموارد). || آنکه چیز دیگری را برای خود دعوی می کند مثل آنکه شعر دیگری را به خود نسبت دهد. (ناظم الاطباء). رجوع به استنواق شود.