تنومندلغتنامه دهخداتنومند. [ ت َ م َ ] (ص مرکب ) توانا و تندرست . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تندرست . (صحاح الفرس ). توانا. (شرفنامه ٔ منیری ). از: تن + اومند (پسوند اتصاف و مالکیت ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : به تعلیم دانش تنومند بادبه دانش پژوهی برومند
تنومنددیکشنری فارسی به انگلیسیburly, corpulent, full-bodied, gargantuan, huge, husky, immense, jumbo, portly, robust, sizable, sizeable, square, stalwart, voluminous
نهنگ بزرگبالۀ تنومندBalaenoptera musculusواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ نهنگبزرگبالهایان و راستۀ آببازسانان که بزرگترین پستاندار جهان است و رنگ آن آبی مایل به قهوهای با رگههای روشن است
تنومندیلغتنامه دهخداتنومندی . [ ت َ م َ ] (حامص مرکب ) جسیمی . تناوری . (ناظم الاطباء). دارندگی تن . تن داری : بدان که مردم مرکب است از دو گوهر، یکی گوهر جسمانی که تنومندی از اوست و دیگری روحانی و آن روان وی است . (هدایة المتعلمین ربیعبن احمد اخوانی از یادداشت بخطمرحوم ده
تنومندیفرهنگ مترادف و متضاد۱. پرزوری، توانایی، زورمندی، قدرتمندی ≠ ناتوانی، کمزوری ۲. جسامت، چاقی، فربهی، قوت، نیرومندی ≠ لاغری
تنومندیلغتنامه دهخداتنومندی . [ ت َ م َ ] (حامص مرکب ) جسیمی . تناوری . (ناظم الاطباء). دارندگی تن . تن داری : بدان که مردم مرکب است از دو گوهر، یکی گوهر جسمانی که تنومندی از اوست و دیگری روحانی و آن روان وی است . (هدایة المتعلمین ربیعبن احمد اخوانی از یادداشت بخطمرحوم ده
تنومندیفرهنگ مترادف و متضاد۱. پرزوری، توانایی، زورمندی، قدرتمندی ≠ ناتوانی، کمزوری ۲. جسامت، چاقی، فربهی، قوت، نیرومندی ≠ لاغری
نهنگ بزرگبالۀ تنومندBalaenoptera musculusواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ نهنگبزرگبالهایان و راستۀ آببازسانان که بزرگترین پستاندار جهان است و رنگ آن آبی مایل به قهوهای با رگههای روشن است