تهملغتنامه دهخداتهم . [ ت َ هََ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان است که 1653 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
تهملغتنامه دهخداتهم . [ ت َ هََ/ ت َ ] (ص ) بی همتا بود به بزرگی و قامت . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 338). بی همتا بود به بزرگ تنی . بی همتا بود به بزرگی و حشمت و مردی و قامت . (نسخه ای از اسدی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بی ه
تهملغتنامه دهخداتهم . [ ت َ هَِ ] (ع ص ) نعت است از تَهَم به معنی بدبوی شدن گوشت . (منتهی الارب ). بدبوی و فاسد و متغیر شده . (ناظم الاطباء).
تهملغتنامه دهخداتهم . [ ت َهََ ] (ع اِ) سختی گرما و سکون باد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شدت گرما و ایستادن باد. (آنندراج ). || زمینی که از آن به سوی دریا فرودآیند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تهمة شود.
تهملغتنامه دهخداتهم . [ ت ُ هََ ] (ع اِ) ج ِ تهمة. (اقرب الموارد). ج ِ تهمت : اتقوا من مواضع التهم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زیردستان گله بر عکس کنندگله شان از پی نفی تهم است . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 821</s
تعقیبی تیمیteam pursuitواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه/ پیست با قواعد مسابقة تعقیبی که در آن دو تیم سه یا چهار نفره با هم رقابت میکنند
دویستمتر تیمیteam sprintواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه/ پیست که در آن تیمهای سهنفره، دوبهدو، سه دور مسیر راهه/پیست را طی میکنند؛ برنده تیمی است که در مدت زمان کمتری کار را خاتمه میدهد
تحملغتنامه دهخداتحم . [ ت َ ] (ع مص ) نگار کردن جامه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تهیملغتنامه دهخداتهیم . [ ت َ هََ ی ْ ی ُ ] (ع مص ) برانگیختن کسی را بر عشق و شیفتگی . (اقرب الموارد). || رفتن به رفتاری نیکو. (از اقرب الموارد). رفتاری است نیکو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تهماتلغتنامه دهخداتهمات . [ ت ُ هََ ] (ع اِ) ج ِ تهمة. (اقرب الموارد). رجوع به تهم و تهمت و تهمة شود.
تهماسبلغتنامه دهخداتهماسب . [ ت َ ] (اِخ ) دارنده ٔ اسب فربه یا دارای اسب زورمند. توماسپ = تهماسپ = طهماسپ . یکبار در اوستا در فروردین یشت فقره ٔ 131 یاد شده است «تاء» یا «طاء» در این نام باید به ضم تلفظ شود. از آنکه آن رابه فتح خوانند نظر به «تاء» در نامهای ته
تهماعلغتنامه دهخداتهماع . [ ت َ ] (ع مص ) جاری شدن اشک چشم . (از اقرب الموارد). همع همعاً و هموعاً و همعاناً و تهماعاً. رجوع به همع شود. (ناظم الاطباء).
تهمةلغتنامه دهخداتهمة. [ت ُ هََ م َ / ت ُ م َ ] (ع اِ) (از «وهَ م ») بدگمانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اسم است از اتهام . ج ، تهمات و تهم . (از اقرب الموارد). رجوع به تهمت شود.
تهمتلغتنامه دهخداتهمت . [ ت ُ م َ ] (اِ) تُهَمَة. تُهمَة. گمان بد کردن ... این لفظ در فارسیان به سکون دوم مستعمل است و به لفظ کردن و انداختن و نهادن و زدن وبستن و برداشتن استعمال می یابد. (غیاث اللغات ). گمان بد بردن و گمان بد... (آنندراج ). گمان بد. (دهار).بوسین و نسبت گناه و منقصت و عیب به
متهم ساختنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات تهم ساختن، تهمت زدن، شکایتکردن، گستاخ بودن، تقبیح کردن، بدگویی کردن
هوشفرهنگ فارسی عمید۱. مرگ؛ موت؛ هلاک: ◻︎ ورا هوش در زاولستان بود / به دست تهم پور دستان بود (فردوسی: ۵/۲۹۷).۲. زهر.
تهمت انداختنلغتنامه دهخداتهمت انداختن . [ ت ُ م َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) تهمت زدن . تهمت بستن . تهمت کردن : خواب بیداران ببستی وآنگه از نقش خیال تهمتی بر شبروان خیل خواب انداختی . حافظ (از آنندراج ).ز دود دل سیه شد نامه ٔ شاهی نه از خطت چ
تهم زادهلغتنامه دهخداتهم زاده . [ ت َ / ت َ هََ دَ / دِ ] (ص مرکب ) پهلوان نژاد که از نژاد قوی زاده باشد : به نزدیک شنگل فرستاده بودهمانا که شاه تهم زاده بود.فردوسی .
تهماتلغتنامه دهخداتهمات . [ ت ُ هََ ] (ع اِ) ج ِ تهمة. (اقرب الموارد). رجوع به تهم و تهمت و تهمة شود.
تهماسبلغتنامه دهخداتهماسب . [ ت َ ] (اِخ ) دارنده ٔ اسب فربه یا دارای اسب زورمند. توماسپ = تهماسپ = طهماسپ . یکبار در اوستا در فروردین یشت فقره ٔ 131 یاد شده است «تاء» یا «طاء» در این نام باید به ضم تلفظ شود. از آنکه آن رابه فتح خوانند نظر به «تاء» در نامهای ته
تهماعلغتنامه دهخداتهماع . [ ت َ ] (ع مص ) جاری شدن اشک چشم . (از اقرب الموارد). همع همعاً و هموعاً و همعاناً و تهماعاً. رجوع به همع شود. (ناظم الاطباء).
تازه کند تهملغتنامه دهخداتازه کند تهم . [ زَ ک َ دِ ت َ هََ ] (اِخ ) دهی جزو بخش مرکزی شهرستان زنجان است که در 24هزارگزی شمال زنجان و 24هزارگزی راه عمومی واقع است .کوهستانی و سردسیر است و 85 تن سکنه
ستهملغتنامه دهخداستهم . [ س ُ هَُ ] (ع ص ) مرد کلان سرین و زن کلان سرین ، و میم زائد است . (منتهی الارب ). الاسته أی الکبیر العجز (میمه زائده ). (متن اللغة). || آنکه سرین کلان خواهد و سرین کلان را دوست دارد، و میم زائد است . (منتهی الارب ).
رستهملغتنامه دهخدارستهم . [ رُ ت َ ] (اِخ ) رستم ،پهلوان مشهور. (ناظم الاطباء). رستم زال را گویند. (برهان ) (از شعوری ج 2 ورق 24). رستم بود. (لغت فرس اسدی ). رستم زال بود. (فرهنگ اوبهی ). نام بزرگترین پهلوان قدیم شاهنامه است .
متتهملغتنامه دهخدامتتهم . [ م ُ ت َ ت َهَْ هَِ ] (ع ص ) آن که به تهامه درآید یا فروکش شود در آن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). درآینده به تهامه . (ناظم الاطباء). و رجوع به متاهمة و تتهم شود.
متهملغتنامه دهخدامتهم . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) از مردم تهامه ، مقابل منجد، از اهل نجد. امتهمون انتم ام منجدون . (معجم الادباء یاقوت ج 6 ص 154).