تهورلغتنامه دهخداتهور. [ ت َ هََ وْ وُ ] (ع مص ) فرودریدن بنا. تهیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منهدم شدن و فروریختن بنا. (فرهنگ فارسی معین ). || فرا گرفتن تب قوم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گذشتن شب یا بیشتر از آن . || گذشتن بیشتر زمست
تهورفرهنگ فارسی عمید۱. شجاعت؛ دلیری.۲. [قدیمی] گستاخی؛ بیپروایی.۳. [قدیمی] بهواسطۀ بیپروایی دچار حادثه و آسیبی شدن.۴. [قدیمی] ستم.
تهوردیکشنری فارسی به انگلیسیaudacity, bravery, courage, daring, dauntlessness, derring-do, valiance, valor
برج خنککن ترwet cooling tower, evaporative cooling towerواژههای مصوب فرهنگستانبرجی که آب را با ریزافشانی و تبخیر براثر تماس مستقیم با جریان هوا خنک میکند
تایر چهارفصلall-season tyre/ all season tyerواژههای مصوب فرهنگستانتایری با رویۀ بادوام و قدرت کشانش مناسب در جادههای خیس و خشک که حرکتی نرم و بیصدا دارد
گشت عمومیpublic tour, retail tour, scheduled tour, per-capita tour, individual tourواژههای مصوب فرهنگستانگشتی برای عموم که در آن فرد بلیت خود را شخصاً تهیه میکند
تحویرلغتنامه دهخداتحویر. [ ت َح ْ ] (ع مص ) سپید کردن جامه و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). سپید کردن جامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || گرد کردن نان در وقت پختن و داغ کردن . (تاج المصادر بیهقی ). پهن و گرد ساختن نان را برای پختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم
تهویرلغتنامه دهخداتهویر. [ت َ ] (ع مص ) بر زمین زدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). افگندن دیوار و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تهورزلغتنامه دهخداتهورز. [ ت َ هََ رُ ] (ع مص ) (از: «هَ رز»)مردن و هلاک شدن . (منتهی الارب ). ظاهراً مصحف تهروز است . رجوع به تهروز شود.
تهورانهلغتنامه دهخداتهورانه . [ ت َ هََ وْ وُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بطور تهور و بی باکی و رشادت . (ناظم الاطباء).
تهورزلغتنامه دهخداتهورز. [ ت َ هََ رُ ] (ع مص ) (از: «هَ رز»)مردن و هلاک شدن . (منتهی الارب ). ظاهراً مصحف تهروز است . رجوع به تهروز شود.
تهور داشتنلغتنامه دهخداتهور داشتن . [ ت َ هََ وْ وُ ت َ ](مص مرکب ) بی باک بودن و مردانگی و رشادت داشتن . (ناظم الاطباء). رجوع به تهور و دیگر ترکیبهای آن شود.
تهور رفتنلغتنامه دهخداتهور رفتن . [ ت َهََ وْ وُ رَ ت َ ] (مص مرکب ) سرزدن اعمال بی باکانه و متهورانه از کسی : از این مرد (اریارق ) آنجا تعدی و تهوری رفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 222). استادم بونصر را بخواندند تا آنچه از اریارق رفته بود از ت
تهور کردنلغتنامه دهخداتهور کردن . [ ت َ هََ وْ وُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بی باکی کردن و خود را در مهلکه انداختن و رشادت نمودن . (ناظم الاطباء) : بلی گفت دزدان تهور کنندبه بازوی مردم شکم پر کنند. سعدی (بوستان ).مقابلت نکند با حجر، به پیشانی
تهورانهلغتنامه دهخداتهورانه . [ ت َ هََ وْ وُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بطور تهور و بی باکی و رشادت . (ناظم الاطباء).
شارل متهورلغتنامه دهخداشارل متهور. [ ل ِ م ُ ت َ هََ وْ وِ ] (اِخ ) آخرین دوک بورگنی ، پسر فیلیپ لوبن . وی بسال 1433 م . در شهر دیژون تولد و به سال 1477م . وفات یافت . این پرنس دارای حدت و خشونت اخلاقی بود. بر سرزمین بورگنی و فلاند
متهورلغتنامه دهخدامتهور. [ م ُ ت َ هََ وْ وِ ] (ع ص ) آن که در چیزی به بی باکی افتد. (آنندراج ). گستاخ و بی باک و بی پروا. (ناظم الاطباء). درافتاده در چیزی به بیباکی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). دلیر. بی باک . بی پروا. جسور. گستاخ . بی باکی کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) <span clas
متهوردیکشنری عربی به فارسیباکله , سربجلو , بادست پاچگي , تند , سراسيمه , بي پروا , شيرجه رونده , معلق , عجول , تند و شديد