تهی شکملغتنامه دهخداتهی شکم . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) خالی شکم . گرسنه . (ناظم الاطباء). طلنفح ، گرسنه و تهی شکم . (منتهی الارب از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : کوس تهی شکم را بود آرزوی آن
آزمون تهنشینیsettleability testواژههای مصوب فرهنگستانآزمونی برای تعیین قابلیت جدا شدن جامدات از مایع در حوض تهنشینی نهایی
آزمون جامدات تهنشینیپذیرsettleable solids testواژههای مصوب فرهنگستانآزمونی برای اندازهگیری حجم جامداتی که در یک لیتر نمونه پس از یک ساعت در قیف ایموف تهنشین میشوند
نوترینوی تاؤtau neutrinoواژههای مصوب فرهنگستانذرهای که به همراه تاؤ، نسل سوم لپتونها را تشکیل میدهد و در طبیعت فقط بهصورت چپگرد وجود دارد
ته تهلغتنامه دهخداته ته . [ ت ُه ْ ت ُه ْ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که شتران را بدان زجر کنند و سگان را خوانند. || حکایت لکنت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
تهی شکمیلغتنامه دهخداتهی شکمی . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ش ِ ک َ ] (حامص مرکب ) کاواکی معده . گرسنگی . نداری : وامداری نه کز تهی شکمی دز روئین بود ز بی درمی . نظامی .رجوع به
مغویلغتنامه دهخدامغوی . [ م َ غ ْ وی ی ] (ع ص ) تهی شکم و گویند بِت ﱡمغویاً؛ یعنی تهی شکم خوابیدم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
طلنفحلغتنامه دهخداطلنفح . [ طَ ل َ ف َ ] (ع ص ) گرسنه . تهی شکم . (منتهی الارب ). خالی الجوف . (مهذب الاسماء). || مانده . کوفته . (منتهی الارب ).
متوحشلغتنامه دهخدامتوحش . [ م ُ ت َ وَح ْ ح ِ ] (ع ص ) خانه و جای ویران و بی اهل . (آنندراج ). ویران و خراب و متروک و بی اهل . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به توحش شود. || ترسیده . (ناظم الاطباء). وحشت زده و مرعوب . بد دل شده : لشکر ایشان از استماع این سخن م
اخلاءلغتنامه دهخدااخلاء. [ اِ ] (ع مص ) اِخلاء مکان ؛ خالی شدن جای . || خالی کردن جائی را. || خالی یافتن جائی را. || در جای خالی و بی مزاحم افتادن . || خلوت کردن با. در خلوت بردن کسی را: اخلاه معه . || تهی شکم شدن از طعام . || علفناک شدن زمین . با گیاه بسیار شدن زمین . (تاج المصادر بیهقی ): اخ
توحشلغتنامه دهخداتوحش . [ ت َ وَح ْ ح ُ ] (ع مص ) بربریت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). وحشی شدن . (از اقرب الموارد). || ویران و بی اهل و خشک شدن خانه و جای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خشک شدن زمین . (آنندراج ). ویران شدن منزل و دور شدن مردم از آنجا، یقال : مکان متوحش . (از اقرب الموارد).
تهیلغتنامه دهخداتهی . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ] (ص ) به معنی خالی ... که در مقابل پر است . (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ). پهلوی توهیک ، تیهیک ، تهک ،تی . خالی ، مقابل پر. (فرهنگ فارسی مع
تهیلغتنامه دهخداتهی . [ ت ِ ] (ع اِ اشاره ) مؤنث ذا؛ یعنی اسم اشاره ای که بدان به زن اشاره کنند. (ناظم الاطباء).
تهیفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ پُر] آنچه چیزی در داخل آن نباشد؛ خالی.۲. بیارزش.۳. تنها: ◻︎ کوفته بر سفرۀ من گو مباش / کوفته را نان تهی کوفتهست (سعدی۱: ۱۰۳).
تهیدیکشنری فارسی به انگلیسیbarren, blank, empty, inane, jejune, null, spent, vacant, vacuous, void, windy, devoid
دست تهیلغتنامه دهخدادست تهی . [ دَ ت ِ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دست خالی . تهی دست . و رجوع به دست خالی در ردیف خود شود.
دست تهیلغتنامه دهخدادست تهی . [ دَ ت ُ ] (ص مرکب ) تهیدست . بی چیز. دست خالی . صفرالید.- امثال : دست تهی روی سیاه ؛ نظیر الفقر سوادالوجه فی الدارین . (امثال و حکم ).- دست تهی بازگشتن یا برگشتن ؛ دست خالی برگشت
دوتهیلغتنامه دهخدادوتهی . [ دُ ت َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) لباسهای آسترشده . (ناظم الاطباء). جامه ٔ دراز ابره و آستر که با هم دوزند و بر این قیاس یک لایی و دولایی بیاید. (آنندراج ).- دوتهی پوش ؛ که لباس دوتهی یعنی رویه و آستردار بپوشد : آه
تهیلغتنامه دهخداتهی . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ] (ص ) به معنی خالی ... که در مقابل پر است . (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ). پهلوی توهیک ، تیهیک ، تهک ،تی . خالی ، مقابل پر. (فرهنگ فارسی مع