تواترلغتنامه دهخداتواتر. [ ت َ ت ُ ] (ع مص ) پیاپی شدن . (زوزنی ) (دهار). پیاپی آمدن یا پس یکدیگر آمدن به مهلت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پی درپی شدن ، مأخوذ از وتر بالکسر بمعنی تنهاتنها و یک یک بهم آمدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پی درپی بودن . پیاپی بودن . تتابع. (
تئوپاترلغتنامه دهخداتئوپاتر. [ ت ِ ءُ ت ُ ] (اِ) کسی که پدرش خدا است : «بر بعضی سکه های شاهان اشکانیان لفظ «تئوس » خوانده میشود که بیونانی بمعنی خداوندگار است . بر برخی لفظ «تئوپاتر» دیده میشود که بیونانی بمعنی پسر خدا است یا صحیح تر گفته باشیم کسی که پدرش خدا است ». (ایران باستان ج <span class=
تواثیرلغتنامه دهخداتواثیر. [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تؤثور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). رجوع به تؤثور شود.
توترلغتنامه دهخداتوتر. [ ت َ وَت ْ ت ُ ] (ع مص ) سخت گردیدن پی و گردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سخت شدن پی و مانند وتر گردیدن . (از اقرب الموارد).- توتر قضیب ؛ فریسموس . علتی است که بی آرزوئی حاجت مرد برخاسته ماند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع
توتیرلغتنامه دهخداتوتیر. [ ت َ تی ] (ع مص ) کمان به زه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). زه بر کمان کردن . (زوزنی ). سخت گردانیدن زه کمان را یا به زه کردن آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || یقال :وتّر الصلوة؛ ای وترها. (منتهی الارب ). بمعنی وتر الصلوة است ؛ یعنی وتر کرد نماز را. (ن
توثیرلغتنامه دهخداتوثیر. [ ت َ ] (ع مص ) نرم کردن بستر و آنچه بدان ماند. (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). نرم کردن . (دهار). پایمال ونرم کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
علی التواترلغتنامه دهخداعلی التواتر. [ ع َ لَت ْ ت َ ت ُ ] (ع ق مرکب ) بنا بر تواتر. متواتراً. بطور تواتر. بطور پیوسته . و رجوع به تواتر شود.
چرخۀ سوءِتغذیهmalnutrition cycleواژههای مصوب فرهنگستانچرخۀ تواتر سوءِتغذیه و عوارض آن که به تشدید سوءِتغذیه منجر میشود
خبر متواترلغتنامه دهخداخبر متواتر. [ خ َ ب َ رِ م ُ ت َ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )رجوع به مبحث خبر شود .
متواترلغتنامه دهخدامتواتر. [ م ُ ت َ ت ِ ] (ع ص ) پیاپی آینده یا از پس یکدیگر آینده به مهلت . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پیوسته . پی در پی . پیاپی . در پی یکدیگر آینده . متتابع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون او نه هست و نه بود
متواترفرهنگ فارسی عمید۱. پیدرپی؛ ازپیهمپیاپیآینده.۲. (ادبی) در عروض، قافیهای که میان دو حرف ساکن آن یک حرف متحرک باشد، مانند مارا و یارا.
علی التواترلغتنامه دهخداعلی التواتر. [ ع َ لَت ْ ت َ ت ُ ] (ع ق مرکب ) بنا بر تواتر. متواتراً. بطور تواتر. بطور پیوسته . و رجوع به تواتر شود.