توجیلغتنامه دهخداتوجی . [ ت َوْ وَ ] (ص نسبی ) منسوب است به تَوَّج ، که جائی است در مرز فارس . (سمعانی ). رجوع به تَوَّج شود.
توجیلغتنامه دهخداتوجی . [ ت َ وَج ْ جی ] (ع مص ) سوده سم گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : انه لیتوجی فی مشیته . (اقرب الموارد).
توجیلغتنامه دهخداتوجی ٔ. [ ت َ ] (ع مص ) خشک یافتن چاه . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). وجّاء الرکیة توجیئاً؛ وجدها وَجْاءَةً، ای لا خیر فیها لانقطاع مائها. (اقرب الموارد).
توجیلغتنامه دهخداتوجی . (اِخ ) محلی در بین راه آمل به ساری که کیاویشتاسب هنگام محاصره ٔ آن در سال 763 هَ . ق . کشته شد. رجوع به سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 131، 132، <span class="hl" dir="ltr
آگهی تلویزیونیteaser 1واژههای مصوب فرهنگستانآگهی کوتاه تبلیغاتی که ویژگیهای جذاب کالا یا برنامهای را در تلویزیون به نمایش گذارد
سرآغازteaser 2واژههای مصوب فرهنگستانصحنۀ آغازی کوتاه و جالبِتوجهی از فیلم که معمولاً پیش از عنوانبندی یا همراه با آن، برای جلب نظر تماشاچی به نمایش درآید
توزیلغتنامه دهخداتوزی ٔ. [ ت َ ] (ع مص ) توزئة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). استوار بستن ،چیزی را در ظرفی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پرکردن خنور و مشک را. || افکندن ناقه ، سوار خود را. || به هر سوگند، سوگند دادن کسی را. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). به همه ٔ مع
توزیلغتنامه دهخداتوزی . [ ت َ ] (اِخ ) ابن ندیم او را ثوری ضبط کرده ولی در اسماء المؤلفین ج 1 ستون 440 توزی آمده است . رجوع به ثوری ، عبداﷲبن محمدبن ... شود.
توجیبلغتنامه دهخداتوجیب . [ ت َ ] (ع مص )در شبانه روزی یک وقت نهادن طعام خوردن را. (تاج المصادر بیهقی ). عادت دادن نفس و عیال و اسب خود را به یک بار خوردن در شبانه روزی . || یک بار دوشیدن ناقه را در شبانه روزی . || مانده شدن ستور و جز آن . || بسته شدن فله در پستان ناقه . (منتهی الارب ) (آنندرا
توجینلغتنامه دهخداتوجین . [ ت َ ] (ع مص ) کوفتن و زدن دباغ پوست را جهت نرم گردانیدن . (از المنجد) (از اقرب الموارد). || و عرب در مقام تحقیر گوید: ماادری ای من وجن الجلد هو؛ ای ای ّ الناس هو (اقرب الموارد)؛ یعنی نمیدانم که کدام کس است او. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
توجیهیلغتنامه دهخداتوجیهی . [ ت َ / تُو ] (ص نسبی ) توضیحی .- هفته ٔ توجیهی ؛ اصطلاحی است که امروزه در ارتش ایران و پادگانها یا مراکز آموزشی نظامی متداول است و آن هفته ٔ اول ورود سربازان به پادگانها یا مراکز آموزشی می باشد که آنان ر
توجيهدیکشنری عربی به فارسیدستور دهنده , متضمن دستور , امريه , راهنمايي , هدايت , راهنما , رهبري , رهنمود , راهبرد , رهنمون , شاقول , گرايش , جهت , جهتيابي , مسيرگزيني , مسيريابي
توجیهفرهنگ فارسی عمید۱. آوردن دلیل برای اثبات درست بودن کاری.۲. دلیلی که به این منظور آورده میشود.۳. (ادبی) در قافیه، حرکت ماقبل حرف رَوی اعم از فتحه یا ضمه یا کسره، مثل کسرۀ دال و گاف در کلمۀ دِل و گِل.۴. (ادبی) در بدیع، سخن گفتن به نوعی که محتمل دو معنی ضد هم باشد؛ محتملالضدین.
متوجیلغتنامه دهخدامتوجی . [ م ُ ت َ وَج ْ جی ] (ع ص ) اسب سوده سم . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به توجی شود.
برنجستانکلغتنامه دهخدابرنجستانک . [ ب ِ رِ ج ِ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شیرگاه بخش سوادکوه شهرستان قائمشهر. سکنه ٔ آن 790 تن است . آب آن از رودخانه ٔ توجی و محصول آن برنج ، غلات ، نیشکر،عسل و لبنیات است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="ltr"
بشللغتنامه دهخدابشل . [ ب ِ ش ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان شیرگاه بخش سوادکوه شهرستان شاهی . سکنه ٔ آن 600 تن . آب آن از رودخانه ٔ توجی . محصول آنجا برنج ، غلات ، نیشکر، لبنیات ، عسل . شغل اهالی زراعت و گله داری ، صنایع دستی آن پارچه ٔ پشمین است . (از فرهنگ جغرا
خواب چارپهلولغتنامه دهخداخواب چارپهلو. [ خوا / خا ب ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خواب چهارپهلو. کنایه از خواب دراز بافراغت . (آنندراج ) : از شبیخون خران سنگش به مینا می خوردباغ کز بادام خواب چارپهلو میزند. ؟ (ا
توجیبلغتنامه دهخداتوجیب . [ ت َ ] (ع مص )در شبانه روزی یک وقت نهادن طعام خوردن را. (تاج المصادر بیهقی ). عادت دادن نفس و عیال و اسب خود را به یک بار خوردن در شبانه روزی . || یک بار دوشیدن ناقه را در شبانه روزی . || مانده شدن ستور و جز آن . || بسته شدن فله در پستان ناقه . (منتهی الارب ) (آنندرا
توجینلغتنامه دهخداتوجین . [ ت َ ] (ع مص ) کوفتن و زدن دباغ پوست را جهت نرم گردانیدن . (از المنجد) (از اقرب الموارد). || و عرب در مقام تحقیر گوید: ماادری ای من وجن الجلد هو؛ ای ای ّ الناس هو (اقرب الموارد)؛ یعنی نمیدانم که کدام کس است او. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
توجیه سخنلغتنامه دهخداتوجیه سخن . [ ت َ / تُو هَِ س ُ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نزد بلغا آنست که نسبت افعال و اقوال و حرکات و سکنات و جز آن بر هر ذاتی موافق کند یا بر حکم اصطلاح و استعمال یا بر حکم اعتیاد، چنانکه آدمی را گفتن و خوردن و آشامیدن و بلبل و طوطی ر
توجیه کردنلغتنامه دهخداتوجیه کردن . [ ت َ / تُو ک َ دَ ](مص مرکب ) موجه ساختن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || توجیه کردن کلامی را؛ تأویل کردن آن . معنی به کلمه یا کلامی دادن . معنیی به عبارت یا کلمه یا عمل کسی دادن . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). تعبیرو تفسیر کردن
توجیه محاللغتنامه دهخداتوجیه محال . [ ت َ / تُو هَِ م ُ /م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نزد بلغا آنست که ازدواج ضدین و اجتماع نقیضین را صورت بندد، مثاله شعر:در میان کسوت عباسیان رخسار اوروز عید اندر شب قدر است پیدا آمده .<b
متوجیلغتنامه دهخدامتوجی . [ م ُ ت َ وَج ْ جی ] (ع ص ) اسب سوده سم . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به توجی شود.