توحشلغتنامه دهخداتوحش . [ ت َ وَح ْ ح ُ ] (ع مص ) بربریت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). وحشی شدن . (از اقرب الموارد). || ویران و بی اهل و خشک شدن خانه و جای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خشک شدن زمین . (آنندراج ). ویران شدن منزل و دور شدن مردم از آنجا، یقال : مکان متوحش . (از اقرب الموارد).
توحیشلغتنامه دهخداتوحیش . [ ت َ ] (ع مص ) سلاح و جامه از خود انداختن ، و منه الحدیث : فوحشوا برماحهم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). یقال : أعطاه تمرةً فوحش بها. (اقرب الموارد).
توعیزلغتنامه دهخداتوعیز. [ ت َ] (ع مص ) پیش آمدن به کاری و فرمان دادن بر کاری (شدد للمبالغة). (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به معنی ایعاز است و ترکیب ، دال بر مبالغه است . (منتهی الارب ).
توهزلغتنامه دهخداتوهز. [ ت َ وَهَْ هَُ ] (ع مص ) برجستن و سپردن شتر گرانبار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
توهشلغتنامه دهخداتوهش . [ ت َ وَهَْ هَُ ] (ع مص ) پای برهنه رفتن . || گرانبار رفتن . (از اقرب الموارد). || (اِ) سودگی و بی کفشی پای . || رفتار گرانبار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
پردۀ لمسیtouch screen, touch display screenواژههای مصوب فرهنگستانپردۀ نمایشی با صفحۀ شفافِ حساس به تماس که میتوان از انگشت برای اشارۀ مستقیم به همۀ نقاط روی آن استفاده کرد
توحش داشتنلغتنامه دهخداتوحش داشتن . [ ت َ وَح ْ ح ُ ت َ ] (مص مرکب ) ترس و وحشت داشتن . (ناظم الاطباء). بیم داشتن . و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
توحش کردنلغتنامه دهخداتوحش کردن . [ ت َ وَح ْ ح ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترسیدن و وحشت کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
توحش داشتنلغتنامه دهخداتوحش داشتن . [ ت َ وَح ْ ح ُ ت َ ] (مص مرکب ) ترس و وحشت داشتن . (ناظم الاطباء). بیم داشتن . و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
توحش کردنلغتنامه دهخداتوحش کردن . [ ت َ وَح ْ ح ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترسیدن و وحشت کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
متوحشلغتنامه دهخدامتوحش . [ م ُ ت َ وَح ْ ح ِ ] (ع ص ) خانه و جای ویران و بی اهل . (آنندراج ). ویران و خراب و متروک و بی اهل . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به توحش شود. || ترسیده . (ناظم الاطباء). وحشت زده و مرعوب . بد دل شده : لشکر ایشان از استماع این سخن م
مستوحشلغتنامه دهخدامستوحش . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) وحشت جوینده . (غیاث ) (آنندراج ). وحشت یابنده . خلاف مستأنس . (از اقرب الموارد). اندوهگین . (آنندراج ).آزرده . (زمخشری ) : گفت دانم که مستوحش آورده ای پیغام ایشان بشنو و بیا با من بگوی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span clas