تودد

tavaddod

معنی

دوستی؛ محبّت.

مترادف

۱. دوستی، محبت، وداد
۲. دوست شدن، دوستی کردن، اظهار دوستی کردن

جست‌وجوی دقیق

تودد

لغت‌نامه دهخدا

تودد. [ ت َ وَدْ دُ ] (ع مص ) کشیدن دوستی کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جلب دوستی کسی کردن و طلب محبت او نمودن ، یقال : ان توددتهم لانوا. (از اقرب الموارد). || دوستی نمودن . (دهار). بسیار دوست داشتن . (آنندراج ). دوست داشتن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تحبب

تودد

دیکشنری عربی به فارسی

دلپذيري , شيريني , مهرباني , خوش مشربي

تودد

فرهنگ فارسی عمید

دوستی؛ محبّت.

تودد

فرهنگ فارسی معین

(تَ وَ دُّ) [ ع . ] (مص م .) اظهار دوستی کردن .

تودد

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. دوستی، محبت، وداد ۲. دوست شدن، دوستی کردن، اظهار دوستی کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

تودد اليه

دیکشنری عربی به فارسی

اظهار عشق کردن با , عشقبازي کردن با , خواستگاري کردن , جلب لطف کردن

تئودوت

لغت‌نامه دهخدا

تئودوت .[ ت ِ ] (اِخ ) «دیودوت » بنیان گذار و قائد دولت باختر که از اتحاد باختر و سغدو مرو تشکیل یافته و از دولت سلوکی جدا شده بود (256ق . م .) این دولت مدتی دوام داشت و سلوکی ها در ابتدامتعرض این دولت نشدند و بعد که خواستند آنرا به اطاعت خود

تئودات

لغت‌نامه دهخدا

تئودات . [ ت ِ ءُ ] (اِخ ) پادشاه گوتهای شرقی (استروگوت ) و برادرزاده ٔ تئودوریک بزرگ است که بسال 536 م . درگذشت . «امالازونت » دختر تئودوریک بزرگ پس از درگذشت فرزندش «اتالاریک » برای حفظ قدرت خود بسال 534 م

ثآدت

لغت‌نامه دهخدا

ثآدت . [ ث َ دَ ] (ع اِمص ) فربهی .

تأدد

لغت‌نامه دهخدا

تأدد. [ ت َ ءَدْ دُ ] (ع مص )سختی نمودن در چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).

جست‌وجوی مشابه

تودد اليه

دیکشنری عربی به فارسی

اظهار عشق کردن با , عشقبازي کردن با , خواستگاري کردن , جلب لطف کردن

جست‌وجوی متن

دلپذیری

دیکشنری فارسی به عربی

تودد

خوش مشربی

دیکشنری فارسی به عربی

تودد , لطافة

اظهار عشق کردن با

دیکشنری فارسی به عربی

تودد اليه

عشقبازی کردن با

دیکشنری فارسی به عربی

تودد اليه

جلب لطف کردن

دیکشنری فارسی به عربی

تودد اليه

جست‌وجوی هم‌آغاز

تودد اليه

دیکشنری عربی به فارسی

اظهار عشق کردن با , عشقبازي کردن با , خواستگاري کردن , جلب لطف کردن

جست‌وجوی هم‌قافیه

متودد

لغت‌نامه دهخدا

متودد.[ م ُ ت َ وَدْ دِ ] (ع ص ) دوست دارنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مهربان و با محبت .(ناظم الاطباء) : مردی بود متمیز و متودد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 6). رجوع به تودد شود.

درپیوند

بیشتر بدانید

تودد

tavaddod

معنی

مترادف

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری عربی به فارسی

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آوا

دیکشنری عربی به فارسی

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی مشابه

دیکشنری عربی به فارسی

جست‌وجوی متن

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

جست‌وجوی هم‌آغاز

دیکشنری عربی به فارسی

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا