توسطلغتنامه دهخداتوسط. [ ت َ وَس ْ س ُ] (ع مص ) میانجی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). میانجی گری کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عمل وساطت انجام دادن میان قوم . (از اقرب الموارد). واسطه کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || در میان چیزی شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). در میان
توسطدیکشنری عربی به فارسیپادر مياني کردن , ميانجي گري کردن , ميانجي شدن , ميانه گيري کردن , وساطت کردن , شفاعت کردن , مياني , وسطي , واقع درميان , غير مستقيم , پابميان گذاردن , درميان واقع شدن
توسطفرهنگ فارسی عمید۱. میانه واقع شدن؛ میان دو یا چند چیز واقع شدن؛ میانجی شدن.۲. (اسم مصدر) میانجیگری.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] میانهروی.
توسدلغتنامه دهخداتوسد. [ ت َ وَس ْ س ُ ] (ع مص ) چیزی را بالش کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ) (از آنندراج ). و ساده زیر سرگذاشتن . (از اقرب الموارد). بالین گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ). بالش قرار داده شدن . تکیه کردن و گذاشتن سر خود را بر بالش . (ناظم الاطباء). || ملازم و به جد شد
توسیدلغتنامه دهخداتوسید. [ ت َ] (ع مص ) چیزی را بالش کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). تکیه جای و بالین گردانیدن جهت کسی چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بالش گردانیدن برای کسی . (آنندراج ). رجوع به توسد شود.
توسیطلغتنامه دهخداتوسیط. [ ت َ ] (ع مص ) اندر میان کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). در میان آوردن چیزی .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در میان قرار دادن . (از اقرب الموارد). || وسیط و میانجی شدن . (از اقرب الموارد). واسطه شدن : زآنکه نفع نان در
توشتلغتنامه دهخداتوشت . [ ت َ وِ ] (اِمص ، اِ) تابش و حرارت . (ناظم الاطباء). رجوع به توش و تابش و تو و تاب شود.
توسطِcare of ..., c/o, aux bons soins de... (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانعبارتی که در قسمت نشانی گیرنده نوشته میشود و نشان میدهد که مرسولۀ پُستی باید به شخصی تحویل شود که نامش بعد از آن کلمه در نشانی آمده است
حرکت توسطیلغتنامه دهخداحرکت توسطی . [ ح َ رَ ک َ ت ِ ت َ وَس ْ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرکت بمعنی التوسط. در مقابل حرکت بمعنی القطع و حرکت قطعی . جرجانی گوید: وصول جسم است به حدی از حدود مسافت در هر آن که این جسم نه پیش و نه بعد از آن واصل به آن حد نبود. (از تعریفات جرجانی ).
توسط کردنلغتنامه دهخداتوسط کردن . [ ت َ وَس ْ س ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) میانگی کردن . میانجی شدن . وساطت کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : یکی از وزرا به زیردستان رحمت آوردی واصلاح همگنان را به خیر توسط کردی . (گلستان سعدی ).
توسط کردنلغتنامه دهخداتوسط کردن . [ ت َ وَس ْ س ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) میانگی کردن . میانجی شدن . وساطت کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : یکی از وزرا به زیردستان رحمت آوردی واصلاح همگنان را به خیر توسط کردی . (گلستان سعدی ).
توسطِcare of ..., c/o, aux bons soins de... (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانعبارتی که در قسمت نشانی گیرنده نوشته میشود و نشان میدهد که مرسولۀ پُستی باید به شخصی تحویل شود که نامش بعد از آن کلمه در نشانی آمده است
دریای متوسطلغتنامه دهخدادریای متوسط. [ دَرْ ی ِ م ُ ت َ وَس ْ س ِ ] (اِخ ) بحر متوسط. بحرالروم . دریای فلسطین . دریای بزرگ . (از قاموس کتاب مقدس ). دریای مدیترانه . و رجوع به دریای مدیترانه شود.
حد متوسطلغتنامه دهخداحد متوسط. [ ح َدْ دِ م ُ ت َ وَس ْ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حد وسط. درجه ٔ میانگین .
حشو متوسطلغتنامه دهخداحشو متوسط. [ ح َ وِ م ُت َ وَس ْ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حشوی که بر زیبائی نیفزاید، و عیبی نیز وارد نسازد. شمس قیس آرد:گر خیره مرا زیر و زبر خواهی کرداز عمر خود ای دوست چه بر خواهی کرد.لفظ «ای دوست » حشو متوسط است چه هر چند در عذوبت و رونق شعر مدخل ندارد عیب
جنس متوسطلغتنامه دهخداجنس متوسط. [ ج ِ س ِ م ُ ت َ وَس ْ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) دیگر اجناس خارج از جنس سافل و جنس عالی یعنی جنس الاجناس ، جنس متوسط باشند. رجوع به اساس الاقتباس ص 29 و کشاف اصطلاحات الفنون شود.
متوسطلغتنامه دهخدامتوسط. [ م ُ ت َ وَس ْ س ِ ] (ع ص ) میانه . (واژه های نو فرهنگستان ایران ). در میان واقع شده و میانه . نه خوب و نه بد. و میانه گیرنده از چیزی که نه جید باشد ونه ردی . (ناظم الاطباء). چیزی میانه گیرنده نه جید ونه ردی . (آنندراج ). وسط. نه اعلی نه ادنی . نه خوب ونه بد. (یادداشت