توسعلغتنامه دهخداتوسع. [ ت َ وَس ْ س ُ ] (ع مص ) فراخی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خلاف تضیق در امر و مکان . (از اقرب الموارد). فراخی نمودن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || فراخ نشستن در مجلس . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تفسح و افزو
توسعدیکشنری عربی به فارسیاتساع دادن , گشاد کردن , بزرگ کردن , بسط دادن , بسط يافتن , منبسط شدن , پهن کردن , عريض کردن
توسهلغتنامه دهخداتوسه . [ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان پشتکوه سورتیجی است که در بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری واقع است و 135 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به مازندران رابینو بخش انگلیسی ص <span class="hl" di
توسهلغتنامه دهخداتوسه . [ ] (اِ) سریر.رخش . قوس قزح . کمان رستم . کمر رستم . کمردون . طوق بهار. تیراژه . آفنداک . آژفنداک . سدکیس . قالیچه ٔ فاطمه .(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به قوس قزح شود.
توشعلغتنامه دهخداتوشع. [ ت َ وَش ْ ش ُ ] (ع مص ) برآمدن گوسفند بر کوه به چرا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || فراگرفتن چپ و راست کوه را. || افزون شدن . || پراکنده گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). || برآمدن سپیدی موی بر سر. || تحسن به دروغ . (از
توسعاًلغتنامه دهخداتوسعاً. [ ت َ وَس ْ س ُ عَن ] (ع ق ) فراخی را. با بسط دادن معنی کلمه ای به معانی دیگر. تجوزاً. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به توسع شود.
توسعةلغتنامه دهخداتوسعة. [ ت َ س ِ ع َ ] (ع مص ) فراخی و فراخ کردن و گاهی از غیر ناقص است هم بر این وزن مصدر می آید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ): وسع توسیعاً و توسعة. (ناظم الاطباء). || (اِمص ) سعة و اِتّساع . (اقرب الموارد). فراخی و وسعت . (ناظم الاطباء). و با پیداکردن و دادن و یافتن مستعمل است
توسعاًلغتنامه دهخداتوسعاً. [ ت َ وَس ْ س ُ عَن ] (ع ق ) فراخی را. با بسط دادن معنی کلمه ای به معانی دیگر. تجوزاً. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به توسع شود.
توسعةلغتنامه دهخداتوسعة. [ ت َ س ِ ع َ ] (ع مص ) فراخی و فراخ کردن و گاهی از غیر ناقص است هم بر این وزن مصدر می آید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ): وسع توسیعاً و توسعة. (ناظم الاطباء). || (اِمص ) سعة و اِتّساع . (اقرب الموارد). فراخی و وسعت . (ناظم الاطباء). و با پیداکردن و دادن و یافتن مستعمل است
متوسعلغتنامه دهخدامتوسع. [ م ُ ت َ وَس ْ س ِ ] (ع ص ) فراخ نشسته . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به توسع شود. || فراخ . وسیع : این بنده ٔ ثناگر متوقع است و مجال امیدش متوسع. (مرزبان نامه ص 10).
مستوسعلغتنامه دهخدامستوسع. [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) فراخ . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || آنکه وضع وی نیکو و فراخ شده باشد. || وسیع و فراخ یابنده چیزی را. || وسیع و فراخ خواهنده چیزی را. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیساع شود.