توسملغتنامه دهخداتوسم . [ ت َ وَس ْ س ُ ] (ع مص ) فراست بردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). دیدن چیزی و فراست بردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دیدن چیزی را و نظر کردن و فراست بردن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || به علامت پی بردن به چیزی یقال : توسمت فیه الخیر؛ ای تبینت فیه اثره . (ا
توسیملغتنامه دهخداتوسیم . [ ت َ ] (ع مص ) به موسم آمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). به موسم حاضر آمدن . یقال : وسموا و عرفوا، کما یقال عیدوا فی العید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بسی داغ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از آنندراج ). || (اصطلاح عر
توشیملغتنامه دهخداتوشیم . [ ت َ ] (ع مص ) مبالغه ٔ وشم . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). وشم کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خال کوبیدن . کبودی زدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || گیاه برآوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
توصملغتنامه دهخداتوصم . [ ت َ وَص ْ ص ُ ] (ع مص ) رنجور و کاهل شدن از تب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
توصیملغتنامه دهخداتوصیم . [ت َ ] (ع مص ) درد کردن اندامها. (زوزنی ). رنجور و دردناک کردن تب ، کسی را. || شکستن اندامها وسست شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). || سست و کسل شدن . (از اقرب الموارد). || (اِ) گرانی و سستی و کاهلی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاط
مُتَوَسِّمِينَفرهنگ واژگان قرآنزيركان - آنانكه از ظواهر امور به حقيقت و باطن آنها پي مي برند (کلمه توسم به معناي تفرس و منتقل شدن از ظاهر چيزي به حقيقت و باطن آنست)
متوسملغتنامه دهخدامتوسم . [ م ُ ت َ وَس ْ س ِ ] (ع ص ) به علامت پی برنده به چیزی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به توسم شود. || داغدار، و فی الحدیث الشیخ المتوسم ؛ ای المتحلی بسمةالشیوخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). داغدار. || نشان دار. || قیافه دان . (ناظم الاط
ابوالهیذاملغتنامه دهخداابوالهیذام .[ اَ بُل ْ هََ ] (اِخ ) کلاب بن حمزة العقیلی . حرّانی نحوی لغوی . وی از اهل حرّان بود و مدتی در بادیة اقامت گزید و گویند او معلم کتاب بود و به ایام قاسم بن عبیداﷲبن سلیمان به بغداد شد و قاسم را مدح گفت . و او عالم بشعر بود و خط او معروف است و خلط مذهب کوفیین و بصر
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم الضبّی مکنی به ابوالعباس و ملقب به کافی الأوحد وزیر. او پس از وفات صاحب ابوالقاسم بن عباد وزارت فخرالدوله ابی الحسن علی بن رکن الدولةبن بویه داشت و بصفر سال 399 هَ . ق . ببروجرد از اعمال بدربن حسنویه درگذش
متوسملغتنامه دهخدامتوسم . [ م ُ ت َ وَس ْ س ِ ] (ع ص ) به علامت پی برنده به چیزی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به توسم شود. || داغدار، و فی الحدیث الشیخ المتوسم ؛ ای المتحلی بسمةالشیوخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). داغدار. || نشان دار. || قیافه دان . (ناظم الاط