توسنلغتنامه دهخداتوسن . [ ت َ وَس ْ س ُ ] (ع مص ) گشنی کردن فحل ناقه ٔ خوابیده را و همچنان زن خوابیده را گاییدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
توسنلغتنامه دهخداتوسن . [ ت َ / تُو س َ] (ص ، اِ) نافرهخته بود؛ یعنی ناآموخته . (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 154). وحشی و رام نشونده را گویند عموماً. (برهان ). سرکش و گردنکش و وحشی و ناآزموده . (ناظم الاطباء)... در هر صورت توس
توشنلغتنامه دهخداتوشن . [ ت َ وَش ْ ش ُ ] (ع مص ) کم شدن آب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
توشنلغتنامه دهخداتوشن . [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان گرگان است که 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به سفرنامه ٔ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 107</span
توسن خویلغتنامه دهخداتوسن خوی . [ ت َ / تُو س َ ] (ص مرکب ) که خوی سرکش و ناآرام دارد. تندمزاج : به سوسن بوی توسن خوی ترکم پیام راز من بگزاری ای باد. خاقانی .ترک سن سن گوی توسن خوی سوسن بوی من گر ن
توسنگلغتنامه دهخداتوسنگ . [ س َ ] (اِ) قناعت است ، که راضی بودن باشد بر آنچه میسرگردد و ترک حرص نمودن . (برهان ) (آنندراج ). قناعت و عدم حرص و رضای به چیزی کم و اندک . (ناظم الاطباء).
توسنیلغتنامه دهخداتوسنی . [ ت َ / تُو س َ ] (حامص ) معاندت و سرکشی و گردنکشی . (ناظم الاطباء). سرکشی . عصیان .(حاشیه ٔ برهان چ معین ). تندی . ناآرامی : رای موافق و نیت و اعتقاد اوازروزگار توسن ، برداشت توسنی . <p class="auth
توسنیفرهنگ فارسی عمیدسرکشی؛ نافرمانی: ◻︎ توسنی کردم، ندانستم همی / کز کشیدن تنگتر گردد کمند (رابعه بنت کعب: شاعران بیدیوان: ۷۴).
توسنی کردنلغتنامه دهخداتوسنی کردن . [ ت َ / تُو س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرکشی کردن . تندی و ناآرامی کردن : توسنی کردم ندانستم همی کز کشیدن سخت تر گردد کمان .آغاجی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 374).
توسن خویلغتنامه دهخداتوسن خوی . [ ت َ / تُو س َ ] (ص مرکب ) که خوی سرکش و ناآرام دارد. تندمزاج : به سوسن بوی توسن خوی ترکم پیام راز من بگزاری ای باد. خاقانی .ترک سن سن گوی توسن خوی سوسن بوی من گر ن
توسن دللغتنامه دهخداتوسن دل . [ ت َ / تُو س َ دِ ] (ص مرکب ) سخت دل . که دلی ناآرام و پرخشونت دارد : توسن دلی و رایض تو، قول لااله اعمی وشی و قائد تو شرع مصطفی . خاقانی .رجوع به توسن و دیگر ترکیبهای آ
توسن دلیلغتنامه دهخداتوسن دلی . [ ت َ / تُو س َ دِ ] (حامص مرکب ) سخت دلی . (ناظم الاطباء). بدخوئی . ناسازگاری : ز توسن دلی گرچه با کس نساخت نوازنده ٔ خویشتن را شناخت .نظامی .
توسن رگلغتنامه دهخداتوسن رگ . [ ت َ / تُو س َ رَ ] (ص مرکب ) توسن خوی . مقابل ساکن رگ : بی نام هم کنونش چو بید سترک خصی این بدگهر شگالک و توسن رگ استرک . خاقانی .رجوع به توسن و دیگر ترکیبهای آن شود.<b
مستوسنلغتنامه دهخدامستوسن . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) خوابناک گردنده و غنونده و پینک زده شونده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بیدارشونده . از اضداد است . (از اقرب الموارد). و رجوع به استیسان شود.