توسیع

to[w]si'

معنی

۱. وسعت دادن؛ فراخ گردانیدن؛ گشاد کردن.
۲. توانگر ساختن و فراخ‌روزی کردن.

مترادف

۱. گسترشدهی، وسعتدهی
۲. وسعت دادن، گشاده کردن، گسترده کردن
۳. توانگر شدن
۴. فراخی، گشادی

جست‌وجوی دقیق

توسیع

لغت‌نامه دهخدا

توسیع. [ ت َ ] (ع مص ) فراخ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خلاف تضییق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). فراخ گردانیدگی و وسعت دادگی . (ناظم الاطباء) : تقطیع و

توسیع

فرهنگ فارسی عمید

۱. وسعت دادن؛ فراخ گردانیدن؛ گشاد کردن.۲. توانگر ساختن و فراخ‌روزی کردن.

توسیع

دیکشنری فارسی به عربی

امتداد

توسیع

دیکشنری فارسی به انگلیسی

extension

توسیع

فرهنگ فارسی معین

(تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فراخ کردن . 2 - توانگر کردن .

جست‌وجوی هم‌آوا

توسع

لغت‌نامه دهخدا

توسع. [ ت َ وَس ْ س ُ ] (ع مص ) فراخی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خلاف تضیق در امر و مکان . (از اقرب الموارد). فراخی نمودن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || فراخ نشستن در مجلس . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تفسح و افزو

توسه

لغت‌نامه دهخدا

توسه . [ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان پشتکوه سورتیجی است که در بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری واقع است و 135 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به مازندران رابینو بخش انگلیسی ص <span class="hl" di

توسه

لغت‌نامه دهخدا

توسه . [ ] (اِ) سریر.رخش . قوس قزح . کمان رستم . کمر رستم . کمردون . طوق بهار. تیراژه . آفنداک . آژفنداک . سدکیس . قالیچه ٔ فاطمه .(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به قوس قزح شود.