توشیلغتنامه دهخداتوشی . [ ت َ وَش ْ شی ] (ع مص ) نمایان شدن سپیدی موی به رنگ نگار: توشی فیه الشیب . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
توشیلغتنامه دهخداتوشی . (اِ) توژی باشد که ضیافت کردن اطفال است یکدیگر را و آن را در خراسان دانگانه می گویند و در مازندران پلاپچکاک نامند. (برهان ) (از آنندراج ). توژی . دانگانه . (ناظم الاطباء). در تهران و مشهد و بروجرد دنگی گویند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
توشیلغتنامه دهخداتوشی . (اِخ ) جوجی یا چوچی ، نام پسر بزرگ چنگیز است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تاریخ جهانگشا و ذیل جامعالتواریخ رشیدی ص 143 و تاریخ گزیده چ برون ص 573 و 575 شود.<br
توشیفرهنگ فارسی عمیدنوعی ضیافت که در آن هرکس هر طعامی دارد بیاورد و با هم بخورند؛ نوعی ضیافت که هر کسی سهم خود را بدهد.
طوسیفرهنگ فارسی عمید۱. از مردم طوس: فردوسی طوسی، اسدی طوسی، خواجهنظامالملک طوسی.۲. (صفت نسبی، اسم) رنگ سبز که به سفیدی زند؛ خاکستری.۳. (اسم) [قدیمی] نوعی شال.
طوسیلغتنامه دهخداطوسی . (اِ) نوعی از شال . پتو و برک غلاف کمان هم گویند : صلیب همه ٔ کافران سوختم که طوسی بدین رشته دردوختم . نظام قاری (دیوان البسه ص 194).|| غلاف کمان : به
طوسیلغتنامه دهخداطوسی . (اِخ ) ابوالحسن علی بن عبداﷲبن سنان التیمی . عالم روایه ٔ قبائل و اشعار فحول ، و درک مصاحبت مشایخ کوفیین و بصریین کرده است و بیشتر مجالست و اخذ او از ابن الاعرابی بوده است و او را نیز پسری بوده که در علم راه پدر میرفته است . و طوسی را با ابن السکیت دشمنی بود، چه هر دو
طوسیلغتنامه دهخداطوسی . (اِخ ) ابوجعفر، محمدبن الحسن بن علی الطوسی ، ملقب به شیخ الطائفه . رجوع به ابوجعفر طوسی ... شود.
توشیجلغتنامه دهخداتوشیج . [ ت َ ] (ع مص ) درهم پیوسته گردانیدن خویشی و پیوند را. یقال : وشجها اﷲ. (ناظم الاطباء)(منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || الفت دادن و آمیختن خدا قوم را به یکدیگر. (از اقرب الموارد). || با همدیگر بستن کجاوه را به دوال و جز آن تا از آن چیزی نیفتد. (منتهی
توشیحلغتنامه دهخداتوشیح . [ ت َ ] (ع مص ) وشاح در گردن کسی افکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). حمایل درافکندن به گردن دیگری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حمایل در گردن انداختن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). وشاح پوشانیدن زن را. (از اقرب الموارد). || آرایش دادن . (غیاث اللغات ) (آنندراج
توشیعلغتنامه دهخداتوشیع. [ ت َ ] (ع مص ) رقم کردن جامه . (تاج المصادر بیهقی ). نگار کردن جامه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || پنبه زدن و درپیچیدن . (تاج المصادر بیهقی ). باغنده ساختن پنبه را بعد زدن یادر ابهام و خنصر پیچیدن رشته را تا درنی و زعوته داخل نمایند.
توشیغلغتنامه دهخداتوشیغ. [ ت َ ] (ع مص ) خون آلودن جامه چنانکه خطوط پیدا گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
توشیقلغتنامه دهخداتوشیق . [ت َ ] (ع مص ) بسیار قدید کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). پاره پاره بریدن و پراکنده کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
دشت قفچاقلغتنامه دهخدادشت قفچاق . [ دَ ت ِ ق ِ ] (اِخ ) دشت قبچاق : و به استحضار پسر بزرگتر توشی ایلچی فرستاد تا او نیز از دشت قفچاق روان شود. (جهانگشای جوینی ). و لشکر توشی در دشت قفچاق و آن حدود بودند. (جهانگشای جوینی ). رجوع به دشت قبچاق و قبچاق شود.
برکای خانلغتنامه دهخدابرکای خان . [ ](اِخ ) ابن توشی خان بن چنگیزخان . یکی از فرمانروایان مغول . رجوع به تاریخ گزیده ص 576 و 580 و 581 شود.
متوشیلغتنامه دهخدامتوشی . [ م ُ ت َ وَش ْ شی ] (ع ص ) نمایان شده در شخص موی دورنگ از پیری . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به توشی شود.
توژیلغتنامه دهخداتوژی . (اِ) مهمانی کودکان ،مر همدیگر را به اینکه جمعی از کودکان فراهم آمده وهر یک چیزی آماده کرده طعام پزند و یکدیگر را مهمانی کنند. (ناظم الاطباء). توشی . (فرهنگ فارسی معین ).
توشیجلغتنامه دهخداتوشیج . [ ت َ ] (ع مص ) درهم پیوسته گردانیدن خویشی و پیوند را. یقال : وشجها اﷲ. (ناظم الاطباء)(منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || الفت دادن و آمیختن خدا قوم را به یکدیگر. (از اقرب الموارد). || با همدیگر بستن کجاوه را به دوال و جز آن تا از آن چیزی نیفتد. (منتهی
توشیحلغتنامه دهخداتوشیح . [ ت َ ] (ع مص ) وشاح در گردن کسی افکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). حمایل درافکندن به گردن دیگری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حمایل در گردن انداختن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). وشاح پوشانیدن زن را. (از اقرب الموارد). || آرایش دادن . (غیاث اللغات ) (آنندراج
توشیعلغتنامه دهخداتوشیع. [ ت َ ] (ع مص ) رقم کردن جامه . (تاج المصادر بیهقی ). نگار کردن جامه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || پنبه زدن و درپیچیدن . (تاج المصادر بیهقی ). باغنده ساختن پنبه را بعد زدن یادر ابهام و خنصر پیچیدن رشته را تا درنی و زعوته داخل نمایند.
توشیغلغتنامه دهخداتوشیغ. [ ت َ ] (ع مص ) خون آلودن جامه چنانکه خطوط پیدا گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
توشیقلغتنامه دهخداتوشیق . [ت َ ] (ع مص ) بسیار قدید کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). پاره پاره بریدن و پراکنده کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
متوشیلغتنامه دهخدامتوشی . [ م ُ ت َ وَش ْ شی ] (ع ص ) نمایان شده در شخص موی دورنگ از پیری . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به توشی شود.