تکاورلغتنامه دهخداتکاور. [ ت َ وَ ] (نف مرکب ) بمعنی تک آورنده باشد یعنی حیوانات رونده و دونده عموماً و بمعنی اسب و شتر باشد که عربان فرس و جمل گویند خصوصاً. (برهان ) (آنندراج ). ستور رونده ٔ خوشرفتار عموماً و اسب و اشتر خوشرفتار خصوصاً. (ناظم الاطباء). از: تک +آور (آوردن ). (حاشیه ٔ برهان چ م
تکاورفرهنگ فارسی عمید۱. (نظامی) کسی که آموزشهای دشواری برای جنگ و حملههای غافلگیرانه را گذرانده باشد؛ کماندو.۲. = تگاور
تکاورcommandoواژههای مصوب فرهنگستانسرباز یا افسر یا درجهداری که پس از پذیرفته شدن در آزمایش ورودی، آموزش خاصی را برابر برنامۀ تفصیلی با موفقیت بگذراند؛ این دورۀ آموزشی شامل نقشهخوانی، کار با قطبنما، اطلاعات رزمی، ارتباط و مخابرات، زنده ماندن در شرایط سخت، گریز و فرار، تخریب و جنگ مین و عملیات در جنگل و کوهستان و دریاست
تکاوچ - تکاورواژهنامه آزادت َ کا و َ چ:(تَکا)در لغت نامه دهخدا در ردیف حرف (ت) به معنی (عاشق) ثبت شده ، مثل تکاور یا تکاوچ (و) به معنای حرف ربط است ، و ( چ ) و یا ( ج ) به معنای تند رو هر کدام در ردیف خود ثبت شده اند ، و ( ر ) به معنای جنگ است
تیقورلغتنامه دهخداتیقور. [ ت َ ] (ع اِ) مرد بردبار و باوقار و آهسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وقار و بردباری . (ناظم الاطباء). وقار. (اقرب الموارد). «تاء» آن مبدل «واو» است چنانکه در تراث و وراث . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
تقورلغتنامه دهخداتقور. [ ت َ ق َوْ وُ ] (ع مص ) گذشتن اکثر شب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تهور. (اقرب الموارد). رجوع به تقور شود. || پیچیدن مار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پراکنده و متفرق شدن ابر دائره وار. (از اقرب الموارد).
تکاوریلغتنامه دهخداتکاوری . [ ت َ وَ ] (حامص مرکب ) تاختن . دویدن . تیزرفتاری . سبق : عید رسید و مهرگان با دو جنیبه بر اثرهردو جنیبه همعنان در گرو تکاوری .خاقانی .
یگان تکاورانrangersواژههای مصوب فرهنگستانپیادهنظام سبک هوابرد با قابلیت استقرار سریع با نفراتی آموزشدیده و سازماندهیشده برای انجام عملیات واکنش مستقیمِ بسیار پیچیده یا در پشتیبانی از دیگر یگانهای عملیات ویژه که میتوانند عملیات واکنش مستقیم را برای پشتیبانی از عملیات متعارف غیرویژه، با هدایت فرماندهِ رزمی، اجرا کنند یا بهعنوان نیروی
تکاوچ - تکاورواژهنامه آزادت َ کا و َ چ:(تَکا)در لغت نامه دهخدا در ردیف حرف (ت) به معنی (عاشق) ثبت شده ، مثل تکاور یا تکاوچ (و) به معنای حرف ربط است ، و ( چ ) و یا ( ج ) به معنای تند رو هر کدام در ردیف خود ثبت شده اند ، و ( ر ) به معنای جنگ است
تکاوریلغتنامه دهخداتکاوری . [ ت َ وَ ] (حامص مرکب ) تاختن . دویدن . تیزرفتاری . سبق : عید رسید و مهرگان با دو جنیبه بر اثرهردو جنیبه همعنان در گرو تکاوری .خاقانی .
تکاوچ - تکاورواژهنامه آزادت َ کا و َ چ:(تَکا)در لغت نامه دهخدا در ردیف حرف (ت) به معنی (عاشق) ثبت شده ، مثل تکاور یا تکاوچ (و) به معنای حرف ربط است ، و ( چ ) و یا ( ج ) به معنای تند رو هر کدام در ردیف خود ثبت شده اند ، و ( ر ) به معنای جنگ است