تکبیر کردنلغتنامه دهخداتکبیر کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اﷲاکبر، اﷲاکبر گفتن . خدای را به بزرگی یاد کردن : بتن عزیز خویش پیش کار برفت با غلامان و پیادگان و تکبیر کردند. (تاریخ بیهقی ). رجوع به تکبیر شود.
تکبرلغتنامه دهخداتکبر. [ ت َ ک َب ْ ب ُ ] (ع مص ) بزرگوار شدن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بزرگ منشی . (مجمل اللغة). بزرگ منشی نمودن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بزرگ منشی و عظمت و بزرگواری و بر تنی و بوج و پغار. (ناظم الاطباء). بزرگی نمودن . (آنندراج ).
تکبیرلغتنامه دهخداتکبیر. [ ت َ ] (ع مص ) بزرگ و کلان گردانیدن چیزی را و بزرگ شمردن آن را و به بزرگی صفت کردن آن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بزرگ گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). بزرگ شمردن و به بزرگی صفت کردن . (آنندراج ). بزرگ داشتن . (زوزنی ). || خدای را به بزرگی یاد کردن . (زوزنی
تکبرفرهنگ فارسی عمیدبزرگی به خود گرفتن؛ خود را بزرگ پنداشتن؛ بزرگمنشی نمودن؛ بزرگی فروختن به دیگران.
چهار تکبیر کردنلغتنامه دهخداچهار تکبیر کردن . [ چ َ / چ ِ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گزاردن نمازمیت . رجوع به چار تکبیر کردن شود. || ترک کردن . رها کردن . و ترک گفتن : پس چون بر ساحل محیط کرم تشنه روزی چند صبر کرد و اثر شفاء عارضه نمیدید، چهار تکبیر
چار تکبیر کردنلغتنامه دهخداچار تکبیر کردن . [ ت َ ک َ دَ ](مص مرکب ) نماز جنازه کردن . (آنندراج ) : هر که در میدان عشق نیکوان گامی نهادچارتکبیری کند بر ذات او لیل و نهار. سنائی .قبله ٔ روی ترا هر که شبی برد نمازچار تکبیر، دگر روز برین پن
تکبیر کشیدنلغتنامه دهخداتکبیر کشیدن . [ ت َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) اﷲاکبر، اﷲاکبر گفتن . تکبیر کردن . تکبیر گفتن : خورشید از کمال تو تکبیر می کشدماه از تو کس ندید تمام آفریده تر. نظیری نیشابوری (از آنندراج ).<
تکبیرةالاحرامفرهنگ فارسی عمیداز مقدمات نماز، عبارت از چهار تکبیر پس از اذان که در تکبیر آخر نماز را شروع میکنند.
چار تکبیر گفتنلغتنامه دهخداچار تکبیر گفتن . [ ت َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) نماز جنازه کردن . (آنندراج ). || کنایه از ترک کردن همه چیز را. (آنندراج ). و رجوع به چار تکبیر زدن و چار تکبیر کردن شود.
تکبیرلغتنامه دهخداتکبیر. [ ت َ ] (ع مص ) بزرگ و کلان گردانیدن چیزی را و بزرگ شمردن آن را و به بزرگی صفت کردن آن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بزرگ گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). بزرگ شمردن و به بزرگی صفت کردن . (آنندراج ). بزرگ داشتن . (زوزنی ). || خدای را به بزرگی یاد کردن . (زوزنی
چهارتکبیرلغتنامه دهخداچهارتکبیر. [ چ َ / چ ِ ت َ] (اِ مرکب ) چهار بار اﷲ اکبر گفتن . || اشاره است به نماز میت که در آن چهار تکبیر بایستی بگویند و این نماز خاص اهل سنت و جماعت است . چه در مذهب شیعه در نماز میت بایستی پنج تکبیر گفت . || کنایه از ترک چیزی است . رجوع
چارتکبیرلغتنامه دهخداچارتکبیر. [ ت َ ] (اِ مرکب ) نماز میت درمذهب اهل سنت . نماز جنازه . نمازی در مذهب اهل سنت وجماعت . نمازی که بمذهب اهل سنت بر جسد میت گزارند. نماز مخصوص جنازه که فقط چهار تکبیر دارد. || کنایه از ترک چیزی است ، چه این کنایه است به نماز جنازه چرا که در نماز جنازه فقط چهار تکبیر
تکبیرلغتنامه دهخداتکبیر. [ ت َ ] (ع مص ) بزرگ و کلان گردانیدن چیزی را و بزرگ شمردن آن را و به بزرگی صفت کردن آن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بزرگ گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). بزرگ شمردن و به بزرگی صفت کردن . (آنندراج ). بزرگ داشتن . (زوزنی ). || خدای را به بزرگی یاد کردن . (زوزنی
چارتکبیرفرهنگ فارسی عمید= چهارتکبیر: ◻︎ من همان دم که وضو ساختم از چشمهٴ عشق / چارتکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست (حافظ: ۵۸).
چهارتکبیرفرهنگ فارسی عمیدنماز میت که مطابق مذهب اهل سنت چهار تکبیر دارد.⟨ چهارتکبیر زدن: [قدیمی، مجاز] ترک گفتن، بهویژه ترک کردن دنیا و از خوشیهای آن چشم پوشیدن.