تکبیر گفتنلغتنامه دهخداتکبیر گفتن . [ ت َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) اﷲاکبر گفتن . خدای را به بزرگی یاد کردن : پس عمر سه بار تکبیر گفت . (تاریخ قم ص 301).اگر میرد کمال از عشق آن روی به روح پاک او گویند تکبیر. کمال خجن
تکبرلغتنامه دهخداتکبر. [ ت َ ک َب ْ ب ُ ] (ع مص ) بزرگوار شدن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بزرگ منشی . (مجمل اللغة). بزرگ منشی نمودن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بزرگ منشی و عظمت و بزرگواری و بر تنی و بوج و پغار. (ناظم الاطباء). بزرگی نمودن . (آنندراج ).
تکبیرلغتنامه دهخداتکبیر. [ ت َ ] (ع مص ) بزرگ و کلان گردانیدن چیزی را و بزرگ شمردن آن را و به بزرگی صفت کردن آن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بزرگ گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). بزرگ شمردن و به بزرگی صفت کردن . (آنندراج ). بزرگ داشتن . (زوزنی ). || خدای را به بزرگی یاد کردن . (زوزنی
تکبرفرهنگ فارسی عمیدبزرگی به خود گرفتن؛ خود را بزرگ پنداشتن؛ بزرگمنشی نمودن؛ بزرگی فروختن به دیگران.
چار تکبیر گفتنلغتنامه دهخداچار تکبیر گفتن . [ ت َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) نماز جنازه کردن . (آنندراج ). || کنایه از ترک کردن همه چیز را. (آنندراج ). و رجوع به چار تکبیر زدن و چار تکبیر کردن شود.
ﭐنْحَرْفرهنگ واژگان قرآننحر کن (نحر: گودي زير گلو )-شتر قرباني کن - دستهايت را به هنگام تکبير گفتن تا راستاي گودي گلويت بالا بيار
تکبیر کشیدنلغتنامه دهخداتکبیر کشیدن . [ ت َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) اﷲاکبر، اﷲاکبر گفتن . تکبیر کردن . تکبیر گفتن : خورشید از کمال تو تکبیر می کشدماه از تو کس ندید تمام آفریده تر. نظیری نیشابوری (از آنندراج ).<
ارتساملغتنامه دهخداارتسام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) فرمان بردن . (منتهی الارب ). امتثال . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). رسم و فرمان بجای آوردن : در این حال روی پادشاه درباره ٔ من متغیر شد و شغل من بدیگری مفوض فرمود مرا جز امتثال و ارتسام و اطاعت روی نباشد.(ترجمه ٔ تاریخ یمین
زیدیهلغتنامه دهخدازیدیه . [ زَ دی ی َ ] (اِخ ) زیدیة. فرقه ای از شیعه که به زیدبن علی بن الحسین (ع ) ملقب به زین العابدین منسوبند و آنان سه طایفه اند: جاروریة ، سلیمانیة و بتیریة. (از اقرب الموارد). اسم عمومی جمیع فرقی که بعد از حضرت امام علی بن حسین زین العابدین (ع ) بجای امام محمد باقر (ع )
استینافلغتنامه دهخدااستیناف . [ اِ ] (ع مص ) استئناف . از نو گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). نو کردن . از نو کردن . تجدید. از سر گرفتن . از سر گرفتن کار و آغاز کردن آن : ناصرالدین از این کلمات متأذی شد و طراوت آن حال بذبول رسید و مکاتبه ٔ دیگر رسانیدند مشتمل بر استیناف مصا
تکبیرلغتنامه دهخداتکبیر. [ ت َ ] (ع مص ) بزرگ و کلان گردانیدن چیزی را و بزرگ شمردن آن را و به بزرگی صفت کردن آن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بزرگ گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). بزرگ شمردن و به بزرگی صفت کردن . (آنندراج ). بزرگ داشتن . (زوزنی ). || خدای را به بزرگی یاد کردن . (زوزنی
چهارتکبیرلغتنامه دهخداچهارتکبیر. [ چ َ / چ ِ ت َ] (اِ مرکب ) چهار بار اﷲ اکبر گفتن . || اشاره است به نماز میت که در آن چهار تکبیر بایستی بگویند و این نماز خاص اهل سنت و جماعت است . چه در مذهب شیعه در نماز میت بایستی پنج تکبیر گفت . || کنایه از ترک چیزی است . رجوع
چارتکبیرلغتنامه دهخداچارتکبیر. [ ت َ ] (اِ مرکب ) نماز میت درمذهب اهل سنت . نماز جنازه . نمازی در مذهب اهل سنت وجماعت . نمازی که بمذهب اهل سنت بر جسد میت گزارند. نماز مخصوص جنازه که فقط چهار تکبیر دارد. || کنایه از ترک چیزی است ، چه این کنایه است به نماز جنازه چرا که در نماز جنازه فقط چهار تکبیر
تکبیرلغتنامه دهخداتکبیر. [ ت َ ] (ع مص ) بزرگ و کلان گردانیدن چیزی را و بزرگ شمردن آن را و به بزرگی صفت کردن آن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بزرگ گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). بزرگ شمردن و به بزرگی صفت کردن . (آنندراج ). بزرگ داشتن . (زوزنی ). || خدای را به بزرگی یاد کردن . (زوزنی
چارتکبیرفرهنگ فارسی عمید= چهارتکبیر: ◻︎ من همان دم که وضو ساختم از چشمهٴ عشق / چارتکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست (حافظ: ۵۸).
چهارتکبیرفرهنگ فارسی عمیدنماز میت که مطابق مذهب اهل سنت چهار تکبیر دارد.⟨ چهارتکبیر زدن: [قدیمی، مجاز] ترک گفتن، بهویژه ترک کردن دنیا و از خوشیهای آن چشم پوشیدن.