تیارلغتنامه دهخداتیار. (اِ) تاج سلطان فارس و ماد و تیار پاپ نیز به تقلید از آن ساخته شده است . و دراویش نیز امروز کلاهی به همین شکل دارند.(یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : پارسی ها... کلاهی نمدین که خوب مالیده بودند و آن را تیار می گفتندبر سر... (ایران باستان ج <span class="
تیارلغتنامه دهخداتیار. (اِخ ) دهی از دهستان چلاو است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 505 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
تیارلغتنامه دهخداتیار. [ ت َی ْ یا ] (ع ص ، اِ) موج دریا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). موج آب . (مهذب الاسماء): کالبحر یقذف بالتیار تیاراً. (اقرب الموارد) : این بگفت و در کشتی آز نشست وبه دریای تیار قرین شد. (نقض الفضائح ص <span class="hl" dir="ltr"
تیارلغتنامه دهخداتیار. [ ت َی ْ یا / ت َ ] (ص ) درست . تمام . راست . کامل . مهیا. معد. صحیح . طیار. درست تیار. تمام و تیار. رجوع به طیار شود. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). مهیا و آماده و حاضر. و آنچه در محاورت گویند که فلان چیز تیار است ؛ یعنی درست و مهیاست .
تایر چهارفصلall-season tyre/ all season tyerواژههای مصوب فرهنگستانتایری با رویۀ بادوام و قدرت کشانش مناسب در جادههای خیس و خشک که حرکتی نرم و بیصدا دارد
برج خنککن ترwet cooling tower, evaporative cooling towerواژههای مصوب فرهنگستانبرجی که آب را با ریزافشانی و تبخیر براثر تماس مستقیم با جریان هوا خنک میکند
گشت عمومیpublic tour, retail tour, scheduled tour, per-capita tour, individual tourواژههای مصوب فرهنگستانگشتی برای عموم که در آن فرد بلیت خود را شخصاً تهیه میکند
گشت گروهیpre-formed tour, pre-formed group tour, charter tour, group tourواژههای مصوب فرهنگستانگشتی که اعضای آن با هم پیوندهای مشترک دارند و فردی از بین آنها بهعنوان سرگروه مسئولیت کارها را بر عهده دارد
مدیر گشتtour manager, tour escort, tour directorواژههای مصوب فرهنگستانفردی که از طرف گشتپرداز بر جریان سفر و اجرای گشتنامهها مدیریت و نظارت دارد
تیارهلغتنامه دهخداتیاره . [ رِ ] (اِخ ) شهر و مرکز ولایتی است در الجزایر که دردامنه ٔ کوهی بهمین نام واقع است و 24800 تن سکنه دارد و یکی از مراکز فلاحتی این کشور است . (از لاروس ).
تیارافرهنگ نامها(تلفظ: tiyārā) در گویش لری ' تی ' به معنی چشم و ' آرا ' در فارسی به معنی آراستن است. روی هم به معنی آرایندهی چشم (؟).
تیار کردنلغتنامه دهخداتیار کردن . [ ت َی ْ یا / ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درست و آماده و مهیا کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مهیا کردن و حاضر کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به تیار شود.
تیارهلغتنامه دهخداتیاره . [ رِ ] (اِخ ) شهر و مرکز ولایتی است در الجزایر که دردامنه ٔ کوهی بهمین نام واقع است و 24800 تن سکنه دارد و یکی از مراکز فلاحتی این کشور است . (از لاروس ).
درمزار شیخ بختیارلغتنامه دهخدادرمزار شیخ بختیار. [ دَ م َ رِ ش َ ب َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت واقع در28 هزارگزی شمال باختری سبزواران و سر راه عمومی دلفارد به سبزواران . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8
دستیارلغتنامه دهخدادستیار. [ دَس ْت ْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) یاری ده . (لغت فرس اسدی ) (صحاح الفرس ). ممد ومعاون و مددکننده و یاری دهنده . (برهان ). مددکار و ممد. (آنندراج ) (انجمن آرا). مددکار. (غیاث ). قوت و قدرت دهنده و یار و ناصر. (ناظم الاطباء). معاضد. معاون . معین . عون . مدد. همدست و مساع
حسام الدین بختیارلغتنامه دهخداحسام الدین بختیار. [ ح ُ مُدْ دی ب َ ] (اِخ ) ابن زنگی سلجوقی متخلص به «پیغوی » مداح ملک پیغو. رجوع به بختیار و حسن بن علی و به لباب الالباب چ نفیسی ص 54 و 725 شود.
شکرتیارلغتنامه دهخداشکرتیار. [ ش َ ک َ ] (اِ مرکب ) شکرتیغال . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شکرتیغال شود.