تیبلغتنامه دهخداتیب .(اِ) بر وزن و معنی سیب است که عرب تفاح گوید. (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از ناظم الاطباء). اینکه صاحب برهان گفته به معنی سیب است که عرب تفاح گوید خطااست ، شیب را سیب خوانده اند و تفاح دانسته اند . (انجمن آرا) (آنندراج ). || (ص ) سرگشته و مدهوش . (فرهنگ جهانگیری ) (بر
تیبفرهنگ فارسی عمید= شیب۲ ⟨ شیبوتیب: ◻︎ نبوده مرا هیچ با تو عتیب / مرا بیگنه کردهای شیبوتیب (دقیقی: ۱۱۳).
طیبلغتنامه دهخداطیب . [ طَی ْ ی ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن ابراهیم الذهلی ، کنیتش ابومحمد و معروف به ابوحمدون دلال و یکی از مشاهیر قُراء و صلحاء زهاد بوده . از کسائی قرائت روایت میکرد، همچنین از یعقوب حضرمی ،و نیز از مُسیب بن شریک و سفیان بن عُیَیْنة و شعیب بن حرب حدیث روایت میکرد. ابوالعباس
تیبتلغتنامه دهخداتیبت . [ ت َ ب َ ] (ع مص ) دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: ... بازکردن چیزی بسته با چاقو یا ابزاری دیگر با ایجاد حفره یا شکافی مخصوصاً در چیزی شبیه خربزه که برای امتحان آن را شکاف دهند و تکه ای از آن را درآورند چشیدن را. و در آخر افزاید: آیا این فعل در زبان عرب از تابوت درست شده ا
تیبورلغتنامه دهخداتیبور. (اِخ ) از شهرهای کهن ایتالیا است که با داشتن مناظر بسیار زیبا محل رفت و آمد ثروتمندان روم بود و امروز آن را تی وُلی گویند. (از لاروس ). رجوع به تی ولی و قاموس الاعلام ترکی شود.
تیبالغتنامه دهخداتیبا. (هزوارش ، اِ) به زبان زند و پازند آهو را گویند و به تازی ظبی خوانند. (برهان ). هزوارش تیبا پهلوی آهوک (آهو) (حاشیه ٔ برهان چ معین ) (از ناظم الاطباء). به زبان زند و پازند در برهان آهو آورده و در فرهنگها نیافتم . (انجمن آرا) (از آنندراج ). || به معنی دفع کردن و انتظار و
شیبفرهنگ فارسی عمید۱. شیفته؛ آشفته؛ سرگشته۲. (اسم مصدر) شکنجه.⟨ شیب و تیب: پریشانی و آشفتگی: ◻︎ شیب تو با فراز و فراز تو با نشیب / فرزند آدمی به تو اندر به شیب و تیب (رودکی: ۴۹۳).
آشیب و شیبلغتنامه دهخداآشیب و شیب . [ ب ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) این صورت در بیت ذیل بضبط بعض نسخ شاهنامه آمده است ، و در بعض دیگر آسیب با سین مهمله بجای آشیب دارد، و معنی آن ظاهراً رنج و تعب و مانند آن باشد : چنین است گیتی پر آشوب و شیب پس ِ هرفرازی نهاده نشیب .<br
آسیب و شیبلغتنامه دهخداآسیب و شیب . [ ب ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) دلواپسی . اضطراب . تشویش . رنج . تعب : بلشکرگه خویش بازآمدندبرِ پهلوانان فراز آمدندهمه شب بخواب اندر آسیب و شیب ز پیکارشان دل شده ناشکیب . فردوسی .چنین است گیتی پر
تیبتلغتنامه دهخداتیبت . [ ت َ ب َ ] (ع مص ) دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: ... بازکردن چیزی بسته با چاقو یا ابزاری دیگر با ایجاد حفره یا شکافی مخصوصاً در چیزی شبیه خربزه که برای امتحان آن را شکاف دهند و تکه ای از آن را درآورند چشیدن را. و در آخر افزاید: آیا این فعل در زبان عرب از تابوت درست شده ا
تیب و شیبلغتنامه دهخداتیب و شیب . [ ب ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) این لغت از اتباع است همچو تار و مار و امثال آن به معنی سرگشته و شتابزده . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تیبورلغتنامه دهخداتیبور. (اِخ ) از شهرهای کهن ایتالیا است که با داشتن مناظر بسیار زیبا محل رفت و آمد ثروتمندان روم بود و امروز آن را تی وُلی گویند. (از لاروس ). رجوع به تی ولی و قاموس الاعلام ترکی شود.
حرف ترتیبلغتنامه دهخداحرف ترتیب . [ ح َ ف ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرفی که از عدد اصلی ، عدد ترتیبی سازد، و آن «ام » است که درپایان اعداد فارسی درآید. شمس قیس آنرا حرف عدد نامیده گوید: میمی مفرد است که در اواخر اعداد تتمیم عدد (مقدم ) فایده دهد، چنانکه دوم و سوم و چهارم . و درلغت عرب صیغت
سیب و تیبلغتنامه دهخداسیب و تیب . [ ب ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) این لغت از اتباع است همچو تار و مار، خان و مان و امثال آن و به معنی سرگشته ، متحیر، مدهوش و حیران باشد. || سرگشتگی در شغل و کار. (برهان ) (از آنندراج ).
کتاتیبلغتنامه دهخداکتاتیب . [ ک َ ] (ع اِ) ج ِ کُتّاب . (اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع به کُتّاب شود.
کتیبلغتنامه دهخداکتیب . [ ک َ ] (ع ص ) دوخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مشک سربسته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سر بسته (مذکر و مؤنث در وی یکسان است ). (ناظم الاطباء).
کتیبلغتنامه دهخداکتیب . [ ک ِ ] (اِ) بندی که بر پای نهند و غلی که بر گردن گذارند. (برهان ) (ناظم الاطباء). بند و غل . (اوبهی ) : اگرم برآورد بخت به تخت پادشاهی نه چنانکه بنده باشم همه عمر در کتیبت .سعدی .