تیجلغتنامه دهخداتیج . (اِ) نخ ابریشم . (برهان ) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). ابریشم خام . (ناظم الاطباء). || پنبه ای که آن را بدست از هم بگشایند و بعضی گویند پنبه ریزهائی است که در وقت حلاجی کردن بر سر و ریش استاد حلاجی می چسبد. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از ف
عوارض اقامتhotel tax, bed tax, resort tax, room taxواژههای مصوب فرهنگستانمالیاتی که دولت محلی یا مرکزی یا سازمانی دیگر برای افزایش درآمد یا توسعه و بهبود زیرساختهای گردشگری از بازدیدکنندگان بابت اقامتشان دریافت میکند
پردۀ لمسیtouch screen, touch display screenواژههای مصوب فرهنگستانپردۀ نمایشی با صفحۀ شفافِ حساس به تماس که میتوان از انگشت برای اشارۀ مستقیم به همۀ نقاط روی آن استفاده کرد
چتزلغتنامه دهخداچتز. [ چ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان که در 3هزارگزی جنوب زنجان و ده هزارگزی راه مالرو عمومی واقع شده . کوهستانی و سردسیر است و 470 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات ، انگو
تیجانلغتنامه دهخداتیجان . (اِخ ) دهی از دهستان ماروسک است که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع است و در حدود 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
تیجانلغتنامه دهخداتیجان . (ع اِ) ج ِ تاج ، یقال :العمائم تیجان العرب . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به الجماهر بیرونی ص 69 شود.
تیجانیلغتنامه دهخداتیجانی . (اِخ ) احمدبن محمد. متصوف و مؤسس طریقه ٔ تیجانیه در مغرب اقصی که در سال 1299 هَ . ق . در فاس درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 1 ص 70).
تیجیرلغتنامه دهخداتیجیر. (اِ) پرده ای که کشند میان خانه یا خیمه تا خانه را بدو قسمت ظاهر و نهفته کنند و این پرده آویخته نیست بلکه منصوب است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تجیر شود.
تژفرهنگ فارسی عمید۱. برگی که تازه از بغل شاخۀ درخت روییده باشد؛ برگ درخت؛ تُنده؛ تُنزه.۲. گیاهی که تازه سر از خاک درآورده باشد؛ گیاه نورسته؛ جوانه.=تژ زدن: (مصدر لازم) ‹تیج زدن› [قدیمی] جوانه زدن؛ سر از خاک درآوردن گیاه.
تجالغتنامه دهخداتجا. [ ت َ ] (ص ) تند و تیز. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). برنده . (ناظم الاطباء). تجا و تجار و تجاره هر سه لغت بالفتح ؛ تندوتیز. (فرهنگ رشیدی ). در طبری ؛ تج (تند و تیز). «نصاب طبری » مازندرانی کنونی تیج همریشه ٔ تیز «واژنامه 199» گیلکی ت
رلغتنامه دهخدار. (حرف ) حرف دوازدهم از الفبای فارسی و دهم از حروف هجای عرب (ابتث ) و بیستم از حروف ابجد و بحساب جُمَّل آن را به دویست دارند و از حروف مکسوره و زلاقه و مسروری و منفصله یا خواتیم و آنیه و مهمله (غیر منقوطه ) و نورانیه یا حروف حق و متشابهه یامتزاوجه و لثوی و از حروف یرملون میب
تیزلغتنامه دهخداتیز. (ص ) معروف است که نقیض کند باشد. (برهان ) (از انجمن آرا). مقابل کند. (آنندراج ). بران و قاطع و حاد و برنده . (از ناظم الاطباء). بران . برنده . تند. قاطع.سخت برنده . مقابل کند. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پارسی باستان «تیگرا خئودا» (دارنده ٔ خود نوک تیز) اوستا «بروئیثرو
تیجانلغتنامه دهخداتیجان . (اِخ ) دهی از دهستان ماروسک است که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع است و در حدود 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
تیجانلغتنامه دهخداتیجان . (ع اِ) ج ِ تاج ، یقال :العمائم تیجان العرب . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به الجماهر بیرونی ص 69 شود.
تیجانیلغتنامه دهخداتیجانی . (اِخ ) احمدبن محمد. متصوف و مؤسس طریقه ٔ تیجانیه در مغرب اقصی که در سال 1299 هَ . ق . در فاس درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 1 ص 70).
تیجیرلغتنامه دهخداتیجیر. (اِ) پرده ای که کشند میان خانه یا خیمه تا خانه را بدو قسمت ظاهر و نهفته کنند و این پرده آویخته نیست بلکه منصوب است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تجیر شود.
دستیجلغتنامه دهخدادستیج . [ دَ ] (معرب ، اِ) معرب دستی . ظرفی است که با دست جابجا شود. (از اقرب الموارد). آوندی است که آنرا به دست توان برداشت . (منتهی الارب ). و رجوع به دستی شود. || دسته و قبضه . (ناظم الاطباء).
ابوتیجلغتنامه دهخداابوتیج . [ اَ ] (اِخ ) نام قصبه ای در اسیوط مصر، به جهت غربی نیل ، نزدیک اخمیم در 350 هزارگزی جنوب قاهره .
کساتیجلغتنامه دهخداکساتیج . [ ک َ ] (اِ) ج ِ کستیج وکستی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کستی و کشتی شود.
کستیجلغتنامه دهخداکستیج . [ ک ُ ] (معرب ، اِ)کستی و آن ریسمانی باشد گنده که آن را ذمیان بر میان بندند سوای زنار و معرب است . (آنندراج ). کمربند که اهل ذمه بر کمر بندند. (ناظم الاطباء). ریسمانی گنده بقدر انگشت از پشم که ذمیان روی جامه بندند و این سوای زنار است که از ابریشم بافند. ج ، کستیجات و
کشتیجلغتنامه دهخداکشتیج . [ ک ُ ] (اِ) کشتی . کستی . کستیج . زناری که برمیان بندند. رجوع به کشتی و کستیج شود.