تیردانلغتنامه دهخداتیردان . (اِ مرکب ) قندیل و ترکش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ترکش . تیرکش . (ناظم الاطباء). جعبه . ترکش . کنانه . شکا. شغا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : از بیم خویش تیره شود بر سپهر تیرگر روز کینه دست برد سوی تیردان . فرخی
تردانلغتنامه دهخداتردان . [ ت َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان کزاز سفلی است که در بخش سربند شهرستان اراک و 12هزارگزی شمال خاور آستانه و 7هزارگزی راه عمومی قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 568 تن س
طردانلغتنامه دهخداطردان . [ طَ ] (ع اِ) دانه ٔ کوچک سیاهی که در میان گندم یافت میشود. (دزی ج 2 ص 34).
تاردانلغتنامه دهخداتاردان . (اِ مرکب ) ظرفی که در آن برای طنبور و سه تار، تارها نگاه دارند تا عندالحاجة بکار آید. (غیاث اللغات ). ظرفی که در آن تارهای ساز نگه دارند. (آنندراج ) : ازبهر ساز عشرت او می نهد قضاتار دوائر فلکی را به تاردان .ملا ط
تردونلغتنامه دهخداتردون . [ ت ِ رِ دُن ْ ] (اِخ ) شهری در کلده ٔ قدیم که بر مصب غربی رود فرات و در حوالی بصره قرار داشت ، و بضبط یونانی تیری دوتیس آمده . (از قاموس الاعلام ترکی ).
quiversدیکشنری انگلیسی به فارسیکوسه ها، ترکش، تیردان، ارتعاش، در تیردان قرار گرفتن، بهدف خوردن، لرزیدن